مستانه مهاجر را همواره بهعنوان یکی از بهترین تدوینگران زن سینمای ایران میشناختیم که کارنامه پرباری در همکاری با فیلمسازانی مثل عباس کیارستمی تا مانی حقیقی دارد. او در نخستین تجربه فیلمسازی خود به کارگردانی فیلم «جوجه تیغی» دست زده که میتوان آن را در ذیل کمدی سیاسی قرار داد. قصه زنی که میخواهد رئیسجمهور شود.
به گزارش هممیهن، در گفتگو با او درباره این تجربه، چرایی ساخت این فیلم و ژانر و روایت آن حرف زدیم. حرفهایی که با تجربه زیسته او در زندگی خصوصیاش و جدایی از همسرش پژمان بازغی هم گره خورد تا درنهایت خود مستانه مهاجر و نگاه او به زندگی، زنان و سینما به محور گفتگو تبدیل شود؛ حرفهایی که جهانبینی و تجربههای او را در ساخت فیلم «جوجه تیغی» بازنمایی میکند.
میدانم که قرار نبود فیلم «جوجهتیغی» را کارگردانی کنید و بهدلایل و شرایطی که پیش آمد، کارگردانی این کار را پذیرفتید، اما بهنظرم نزدیکترین رشته به کارگردانی در میان صنوف سینمایی، تدوینگری است. آیا پیش از این و طی این سالهایی که کار تدوین میکردید هیچوقت تصمیم نگرفتید که فیلم بسازید و به نظر شما تجربه کار تدوین چقدر به شما در کارگردانی کمک کرد؟
راستش را بخواهم بگویم نه. من سه دهه است که کار تدوین انجام میدهم و گاهی فکر میکردم که مثلاً اگر بهجای فلان کارگردان بودم این سکانس را چطور میگرفتم. مثلاً چطور دکوپاژ میکردم یا میزانسن را چطور اجرا میکردم. البته این سوال یا خیال برای هرکس دیگری که در حوزه سینما هم نیستند، ممکن است پیش بیاید. اینکه من اگر کارگردان بودم این پلان یا سکانس را فلان جور میگرفتم. من شاید بهدلیل کارم کمی حرفهایتر دست به خیالپردازی میزدم، اما راستش هیچوقت میلی به کارگردان شدن نداشتم و فکر نکرده بودم که روزی بخواهم کارگردانی کنم. البته هیچچیزی دور از ذهن نیست. ممکن است بعداً دست به کاری بزنم که الان هیچچیزی از آن نمیدانم.
آیا این اتفاق سر تدوین فیلم کارگردان دیگری برای شما نیفتاده؟ اینکه فکر کنید اگر بهجای کارگردانی که دارید فیلمش را تدوین میکنید بودید، جور دیگری عمل میکردید یااینکه ایده خود را به او پیشنهاد ندادید؟
بله پیشنهاد که میدادم و هنوز هم میدهم. الان یککم با جرأت بیشتری پیشنهاد میدهم؛ چون برآمده از چند دهه تجربه حضورم در سینماست. یک دورهای فکر میکردم که فقط باید ببینم و گوش کنم، ولی الان فکر میکنم میتوانم تجربههایم را انتقال دهم. ضمن اینکه به این نکته اشاره کنم که سکانسهایی که در ذهنم تداعی کردم را در تدوین اجرایی کنم.
راستی فیلم «جوجه تیغی» را خودتان تدوین کردید؟
نه، من اغلب فیلمی را که خودم تهیه میکنم، تدوین نمیکنم. اینجا که کارگردانی هم با من بود. بهنظرم هرکس باید کار خودش را بکند. وقتی من تهیهکننده یا کارگردان یک فیلم هستم دیگر نباید تدوین آن را هم بهعهده بگیرم هرچند در آن زمینه تخصص و تجربه داشته باشم. وقتی من تهیهکنندهام به فکر ساخت، تولید و اقتصاد فیلم هستم و نمیتوانم فکر تألیف و تدوین آن هم باشم. شاید برای اینکه نمیخواهم به فرمها بیحرمتی کنم. بهنظرم آدمها باید سر جای خودشان باشند حتی اگر در رشته دیگری هم تخصص داشته باشند. اگر تدوینگری قرار است کارگردانی کند، دیگر نباید تدوینگر آن فیلم هم باشد.
به نظرم وقتی شما تدوینگر فیلمی باشید که کارگردانش هم هستید، سر جای خودتان هستید. چون همه شما را بهعنوان یک تدوینگر حرفهای میشناسند.
بله از این حیث که حرفه اصلیام تدوینگری است سر جای خودم هستم، به این معنا که کاری خارج از تخصصم انجام نمیدهم، اما وقتی تهیهکننده یا کارگردان فیلمی هستم، معتقدم که باید تنها در همان یک حیطه انجام وظیفه و تدوین را به فرد دیگری واگذار کنم. مثلاً وقتی فیلم «اسرافیل» را تهیه کردم، تدوین آن را خانم صفییاری انجام داد. بااینحال یک نظارت کلی دارم. همین فیلم «جوجه تیغی» را دو نفر از دستیارهایم مونتاژ کرده بودند که من بر آن نظارت کامل داشتم، اما خودم تدوین را انجام ندادم.
فیلم ۴ سال پیش ساخته شد، چرا در اکران آن اینهمه وقفه افتاد؟
وقتی در اسفندماه ۹۸ این فیلم را استارت زدیم ۲۰ روز بعدش کرونا شروع شد و جهان یک جورهای تعطیل شد. ۵ ماه بعد، فاز دوم تولید فیلم را آغاز کردم و طی این ۵ ماه فرصت داشتم که یک چیزهایی را مرور کنم و با دقت بیشتری به آن بپردازم. یکسالونیم هم درگیر پست پروداکشن فیلم بودم. بعد رفتم در نوبت اکران قرار گرفتم که ماجراهای پارسال پیش آمد و من فیلم را از نوبت اکران خارج کردم تا اینکه امسال نوبت به اکران آن رسید.
به ژانر و محتوای فیلم بپردازیم. راستش باتوجه به تصویری که از شما در مقام تدوینگر داشتم ـ بهویژه تدوینگر فیلمهایی که در ژانرهای جدی یا بهتر است بگویم غیرکمدی قرار داشتند ـ فکر نمیکردم شما در نخستین تجربه فیلمسازی خود سراغ کمدی بروید. نه به این معنا که کمدی خیلی جدی نیست، بهایندلیل که هم با فضای فیلمهایی که تدوین کردید انطباق نداشت، هم اینکه اساساً کمدی ساختن برخلاف تصور خیلیها اتفاقاً خیلی سخت و دشوار است. چه شد که در این فضا و ژانر فیلم ساختید؟
من معتقدم نهفقط ساخت فیلم کمدی بسیار سخت و دشوار است که دیدن و تماشای آن هم خیلی سخت است. به این معنا که به درک و دریافت درستی از موقعیت کمدی اثر رسیدن، کار آسانی نیست. من از کمدی کلاسیک و محض جهانی حرف میزنم. درباره کمدی درست، نه جُنگ. مثل فیلمهای وودی آلن که اگر پسزمینهای درباره ریشههای تاریخی و فکری قصههای آن ندانید، نمیتوانید به درک درست کمدی آن برسید و حتی نمیتوانید به آن بخندید. بهجرأت میگویم که جدیترین حرفها و اندیشهها در فیلم کمدی گفته میشود. البته این حرفها به این معنا نیست که من یک کمدی درست و بینقص ساختهام. اساساً من درباره فیلمی که ساختهام هیچ ادعایی ندارم، اما در یک چیز مدعی هستم و آن هم تعریف درست قصه و روایت فیلم. تلاش کردم شفاف از موضوعی که درباره آن پچپچ میشود و بهصراحت بیان نمیشود، حرف بزنم. این حرف را طنازانه و با زبان کمدی روایت کردم تا پذیراتر باشد؛ وگرنه من قصد ساخت یک کمدی سیاسی نداشتم. فقط خواستم به یک موضوع مهم درباره زنان و اینکه چرا یک زن نمیتواند رئیسجمهور شود را در یک روایت ساده و ملموس بهتصویر بکشم. نمونه ایرانی یک کمدی درست و موفق بهنظر من؛ «اجارهنشینها» است که یکی از جدیترین فیلمهای تاریخ سینمای ما از حیث موضوع و مضمونی است که هیچوقت کهنه نمیشود.
ولی کاش اسم فیلم چیز دیگری بود. «جوجهتیغی» کمی ذهن مخاطب را بهسمت کمدیهای فانتزی میبرد.
راستش نتوانستم اسمش را عوض کنم. انگار خود فیلم و فضای آن اجازه نام دیگری به من نمیداد. حتی خواستم اسمش را خانم رئیسجمهور هم بگذارم که باز هم احساس کردم ممکن است خیلی شعاری و اگزجره به نظر برسد. عنوان جوجهتیغی هم درواقع اشاره به کاراکتر حامد کمیلی در فیلم دارد که یک جوان متحجر و خشکمغز بود.
اتفاقاً میتوان فیلم را از زاویه دید شخصیت حامد کمیلی هم دید. به این معنا که فارغ از سویههای زنانه قصه، با یک جوان تحصیلکرده، اما دگمی مواجه هستیم که حالا در موقعیتی متضاد با باورهایش قرار گرفته و بهتدریج دچار تلطیف، تحول و تعادل میشود.
چون محور قصه موضوع رئیسجمهورشدن یک زن است، کمتر درباره این وجه از داستان که سویههای مردانه قصه است، صحبت میشود. درواقع با یک مرد متحجری مواجه هستیم که نمیخواهد بگذارد یک زن رئیسجمهور شود که درنهایت تمام این تفکرات متضاد و گوناگون در کنار هم قرار میگیرند و به یک تعادل میرسند تا بتوانند با هم گفتگو کنند. بهعبارتدیگر در این فیلم سعی کردم نشان دهم که در تعادل است که امکان گفتگو فراهم میشود. در تعادل و پرهیز از افراطیگری است که میتوانیم پذیرای همدیگر باشیم. اساساً ریشه بسیاری از جدالها، دعواها و مشکلات ما این است که گفتگو کردن را بلد نیستیم. بسیاری از چالشها بر سر موضوع نیست، ناشی از شکل گفتگو بر سر آن موضوع است. یکی از مفاهیم و مؤلفههایی که در این فیلم برجسته و بر آن تاکید شده، ضرورت گفتوگوست. هیچیک از مرد و زنهای فیلم من بد نیستند، مشکل این است که نمیتوانند با هم خوب و درست گفتگو کنند. من سعی کردم دو موضوع مهم را بهزعم خودم به موازات هم پیش ببرم؛ یکی بحث تحجر و افراطیگری است و دیگری اینکه چرا یک زن نمیتواند رئیسجمهور شود.
واقعیت این است که گفتگو، روشی برای کشف حقیقت است نه اثبات حقیقت، اما اغلب ما گفتگو را صرفاً ابزاری برای اثبات مدعای خود میدانیم، نه شناخت واقعیت؟
برای اینکه ما اصلاً به همدیگر گوش نمیدهیم. فقط همدیگر را میشنویم. فقط صدای طرف مقابل را میشنویم نه سخن او را. منتظریم حرف دیگری تمام شود تا حرف خودمان را بزنیم یا به کرسی بنشانیم. درواقع ما اغلب میشنویم تا جواب دهیم نه اینکه درک کنیم. برای همین گفتگوهای ما به همدلی و همراهی یا حل مسئله نمیرسد یا گفتگوهای ما درنهایت منجر به بگومگو میشود.
جالب اینکه فیلم شما چندسال قبل از اتفاقات پارسال ساخته شد، اما موضوع آن به یکی از مطالبات نسل جدید بهویژه درباره حق و حقوق زنان پیوند میخورد.
واقعیت این است که موضوع فیلم یک عقبه تاریخی دارد و مال امسال و پارسال و دیروز و فردا نیست، یکی از دغدغههای تاریخی و آرمانهای زنان در این سرزمین است که همواره برای آن مبارزه کردهاند و میکنند.
البته شمایل قهرمان زن فیلم موافق همه گروههای زنان در جامعه ما نیست و باز ممکن است این پرسش برای برخی ایجاد شود که فیلم پشت یک مدل از زن مستقل یا قهرمان ایستاده است؟
من بهدنبال الگوی خاصی از زنان نبودم که مثلاً آن را بهعنوان مدل مطلوب معرفی کنم، مسئله من بیشتر بر سر جنسیت و هویت زنانه در نسبت با فعالیتهای اجتماعی و سیاسی است. او فارغ از باورها یا شمایل ظاهریاش یک زن مدرن است با اندیشهها و خواستههای مدرن که میخواهد از حق حضور زنان در سطوح بالای مدیریتی دفاع کند. ضمن اینکه من دارم از زنی که میخواهد در جامعه ایرانی رئیسجمهور شود، میگویم که مختصات خاص خودش را دارد.
برخلاف بسیاری از فیلمهای زنانه بااینکه فیلم در دفاع از زنان حرف میزند، اما به یک فیلم ضدمرد تبدیل نشده.
برای اینکه من اصلاً مردستیز نیستم و معتقدم مردها بسیار موجودات نازنینی هستند. گاهی مردهایی هستند که با زنان همراهی نمیکنند، اما این بهمعنای بد بودن آنها نیست. مردها اغلب وقتی به یکچیز فکر میکنند فقط به آنچیز فکر میکنند و نمیتوانند همزمان به چند چیز بیاندیشند، اما زنها در آنِ واحد میتوانند روی چند چیز متمرکز شوند و طلب کنند. اینجاست که جهان زن برای مردها ناشناخته میشود و زنها فکر میکنند که آنها درکشان نمیکنند. این بهمعنای بد بودن مرد نیست، مختصات و ویژگیهای ذاتی اوست. درعینحال معتقدم یک زن بد یک لشکر مرد را حریف است. درواقع زن بد، خیلی بدتر از مرد بد است. درواقع جهان زن یک جهان غریبی است و هر زن مختصات خودش را دارد و درنهایت میخواهم بگویم زنها بسیار پیچیدهتر از مردها هستند. بهنظرم مشکل ما بر سر جنسیت نیست، بر سر معرفت است. متاسفانه در جامعه ما احترام و حرمتها از بین رفته یا خیلی کمرنگ شده است و ما حرمت یکدیگر را نگه نمیداریم.
ماهی، بهعنوان قهرمان زن شما شخصیتی مستقل و قوی دارد و این بهنظرم با مختصات شخصیتی خود شما هم منطبق است. شما در این چند سال هم فیلم ساختید، هم موقعیت بیماری و جدایی را تجربه کردید و فرازونشیبهای زیادی را گذراندید. فکر میکنم این روحیه قوی شما در شمایل قهرمان فیلم انعکاس یافته است. بهعبارتدیگر ماهی فیلم شما بهنوعی میتواند بازنمایی تصویر خود شما بهعنوان کارگردان اثر باشد.
این لطف شماست. راستش من و خانم پناهیها ۲۵ سال است که با هم دوستیم. قبل از اینکه اصلاً جفتمان در حوزه کاریمان شناخته شویم، این رفاقت شکل گرفت. ما در یک جایی به هم گره خوردیم که روحیههایمان خیلی به هم شبیه بود. ما از زنهایی از جنس خواستن و توانستن هستیم. بیشتر به جلو نگاه میکنیم تا عقب و سعی میکنیم در هر شرایطی رو به جلو برویم. بهدلیل همین شباهت روحیه من و خانم پناهیها، من خیلی اصرار داشتم که ایشان نقش اصلی فیلم مرا بازی کند.
من حتی احساس میکنم حالتهای حرفزدنتان هم شبیه هم است.
بله موافقم. پانتهآ برای من مثل خواهر است. اما اینکه او را برای نقش اصلی فیلم انتخاب کردم بهخاطر این دوستی و درواقع از سر رفاقت نبود؛ برای این بود که خانم پناهیها بسیار بازیگر توانمندی است و بهنظرم کسی مثل او نمیتوانست از پس این نقش بربیاید. جدای از توانایی بازیگری، او زنی بسیار باهوش و قدرتمند است و من فکر میکنم روزی خانم پناهیها میتواند رئیسجمهور این مملکت شود، چون قدرت تصمیمگیری و مدیریت دارد. همچنانکه قدرت تحلیل نقش را دارد، خیلی خوب نقشی را که میخواهد بازی کند، میشناسد و آن را اجرا میکند.
ضمن اینکه زندگی خانوادگیاش را هم مدیریت میکند.
اصلاً رئیسجمهور هر خانهای، زن است. ضمن اینکه من معتقدم کسی که میتواند خانه را اداره کند، بچهها را تربیت کند و در کل یک خانواده را مدیریت کند، دارد سختترین کار دنیا را انجام میدهد؛ پس چرا زن نمیتواند در مدیریت امور اجتماعی حضور فعال داشته باشد؟ چرا نمیتواند مدیریت کلانتری را بهعهده داشته باشد؟ ازطرفدیگر ما در فیلم، زنی بهاسم مهتاب داریم که مردی به او آسیب زده است، ولی به هیچکس باج نمیدهد و این قدرت زنانه او را نشان میدهد. زنی که بسیار زیباست، موقعیت اجتماعی خوبی دارد و میتواند از زنانگیاش استفاده ابزاری کند؛ اما آنقدر قدرتمند و باعزت نفس است که نمیپذیرد تن به چنین کاری بدهد. درواقع ما با چهره دو زن قدرتمند در فیلم مواجه هستیم؛ ماهی و مهتاب که هرکدام در وضعیت خود نمادی از یک زن قوی و اثرگذار هستند. اما درباره خودم شما به چهارسال اخیر اشاره کردید که من فشارهای زیادی را تحمل کردم. میخواهم یک چیزی بگویم که کمتر کسی میداند. من در ۱۱ سالگی پدرم را از دست دادم و تا چهلم او نمیدانستم که پدرم فوت کرده است. من از آنروز یاد گرفتم که چطور باید زندگی کنم.
از قویبودن خسته نشدید؟
بعضی روزها چرا. ولی یک ساعت بعدش دوباره به حال و روحیه خودم برمیگشتم. هنوز هم اینطوریام. بهنظرم رنجهای آدم میتواند گنجی باشد که اگر قدرش را بداند و درست از آن بهره ببرد، میتواند رشد کند.
به قول حامد فیلم «شب یلدا»، زخمهای آدم سرمایه آدم است. چهکار باید کرد که قوی ماند؟
بهنظرم کار خاصی نباید بکنیم. از روزی که تلاش میکنیم کاری کنیم، اوضاع بدتر میشود.
یعنی چه که کاری نکنیم؟
نه اینکه منفعل باشیم، اما واقعیت این است که ابتدا باید پذیرش داشته باشیم تا بتوانیم با رنجها و زخمهایمان کنار بیاییم. من معتقدم انسان ذاتش تنها و غمگین است. من در بیستوچند سالگی اینطور نبودم. یک خشمی داشتم که فکر میکردم انگار همه به من بدهکارند. الان، اما اینطور فکر نمیکنم که مثلاً بدترین شرایط برای من است. من یک چیزی را در زندگی فهمیدم؛ همیشه شرایط بدتر از ما هم هست. اگر ما بپذیریم که انسان ذاتاً تنها و غمگین است و شادی را باید آفرید، خیلی چیزهایی که ما فکر میکنیم شر و اتفاق بد است، اتفاقاً خیر و رستگاری در آن نهفته است. طلاق اگر چیز مطلقاً بدی بود، ابداع نمیشد. گاهی طلاق باعث رهایی دوطرف میشود، حتی باعث میشود دوطرف نسبت به هم حس خوبتری داشته باشند و حتی رابطه بهتری.
حالا که خودتان اشاره کردید، میپرسم شما برای اکران این فیلم با پژمان بازغی در جایی با هم حضور داشتید؟
بله، با هم رفتیم و هر روز هم با هم صحبت میکنیم. ما خیلی چیزهای مشترک به غیر از دخترمان نفس داریم. پژمان سرما میخورد، من زنگ میزنم بهش یا برایش سوپ درست میکنم. او هم همینطور. وقتی من مریض میشوم، پژمان با دکتر میآید بالای سرم.
چطور مخاطبی که این مصاحبه را میخواند، این شکل از رابطه بعد از جدایی را باور کند؟
راستش برای من مهم نیست کسی باور کند یا نکند. یعنی من به باور دیگران کاری ندارم؛ به باور خودم عمل میکنم. فعلاً تا اطلاع ثانوی من بر این باورم و رابطه ما بسیار دوستانه و با احترام است. شما تا حالا دیدهاید پژمان در جایی به من بیحرمتی کند؟ من خیلی زوجهای دیگر را هم میشناسم که از هم جدا شدند؛ ولی رابطه خوب و محترمانهای با هم دارند. حالا اینکه بعداً چه پیش میآید، نمیدانم. کلاً همهچیز برای من تا اطلاع ثانوی است. مگر زنده بودن ما تا اطلاع ثانوی نیست؟
راستش یاد حضور شما و پژمان در برنامه دورهمی افتادم و پرسش مهران مدیری از اینکه احساس خوشبختی میکنید یا نه؟ شاید مخاطبی که آن گفتگو و برنامه را دید، فکرش را نمیکرد که شما روزی از هم جدا شوید؟
خب برای همین میگویم و معتقدم که همهچیز برای من تا اطلاع ثانوی است. هیچ تضمینی بر تداوم هیچ رابطهای وجود ندارد. بااینحال قرار نیست هر رابطهای که تمام میشود قابل محکومکردن یا قضاوتهای سرزنشگرانه باشد. من معتقدم، پژمان بازغی بهترین پدر دنیاست و این را وقتی با نفس پستی میگذارد، در کامنت برایش مینویسم.
دخترتان هم با این مسئله کنار آمده است؟
نفس الان یک آرتیست و بازیگر است و این موقعیت را بهخوبی درک میکند و پذیرفته است. او جوری تربیت شده که یاد گرفته است چگونه با واقعیت مواجه شود. باز هم این جمله را تکرار میکنم که در زندگی معتقدم که همهچیز تا اطلاع ثانوی است.
حالا که این کارگردانی را تجربه کردید چه؟ آیا دوست ندارید بازهم آن را تکرار کنید و به فیلمسازی ادامه دهید؟
تا اطلاع ثانوی نه. (خنده)
فرض کنیم که بازهم تصمیم بگیرید فیلم بسازید. آیا در کار بعدیتان اگر نقشی راه بدهد، از پژمان بازغی برای بازی در فیلمتان دعوت میکنید؟
من هنوز هم در کارهایم با پژمان مشورت میکنم و معلوم است که اگر فیلمی بسازم که حضور پژمان در آن مؤثر است، حتماً از او دعوت میکنم. پژمان بازغی، بازیگر درجه یکی است. در همین فیلم «جوجه تیغی» یکی از بهترین بازیها متعلق به پژمان بود و او بهترین کسی بود که میتوانست این نقش را بازی کند. خیلی هم سر این نقش و بازی زحمت کشید و من جایگزینی برای او در این نقش نداشتم.
این روحیه شما مرا یاد جملهای از توران میرهادی میاندازد که غمهای بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کنیم.
دقیقاً، دقیقاً. ما باید بتوانیم در عبور از تجربه حال بد، خروجی خوبی داشته باشیم. ما از دل ملالهای خود میتوانیم معنای زندگی را بیابیم یا بسازیم. بهنظرم، غم یک دستاورد است و اگر شیوه درست مواجهه با آن را بدانیم، میتوانیم بهقول خانم میرهادی؛ غمهای بزرگ را به کارهای بزرگ تبدیل کنیم. من ۲۵-۲۴ سالم بود که دستیار آقای محمدرضا دلپاک بودم و ایشان به من تدوین صدا یاد میدادند. یکروزی به من گفتند، تو چرا ته چشمانت انقدر غمگین است. گفتم همیشه اینطور بوده. اولین غم بزرگ من از دست دادن پدرم در ۱۱سالگی بود و از آنزمان، غمی در درونم وجود دارد. ایشان گفت، این اسمش «رشد» است. گفتم، من اگر نخواهم رشد کنم، چهکسی را باید ببینم؟ گفت، تو کسی را نمیتوانی ببینی، باید رنجت را بپذیری و با آن همراه شوی تا بتوانی رشد کنی. من این را از آقای دلپاک آموختم که باید خروجی غم را به یک دستاورد تبدیل کنم. بهنظرم آنکه از دست دادن را یاد میگیرد، میتواند آن را به دستاورد بدل کند.
عیسی عبدی*، تاریخ آموزگار زندگی است ” برگرفته از De Oratore سیسرون روزگاری یکی از شالودههای تاریخ نگاری قرون وسطی و عصر رنسانس بود و بر این نکته دلالت میکرد که گذشته، به آیندگان بینش و عبرت میبخشد.
در واقع، پل زدن به ” آینده” در گزاره معروف” گذشته چراغ راه آینده است” که کمابیش عبارت سیسرون را تداعی میکند در گذشته غالبا به معنای تکرار در تاریخ بود. اما امروز در پرتو نگرشهای مدرن از تاریخ، دلالتهای چندگانهای به خود گرفته و در حالت کلی هم دارای ایهام است. از دریچه معرفتی امروز، خوانش متفاوتی از آن، شکل گرفته است. در واقع، در معنای نوین، تاریخ دیگر، با وجود آموزندگی و عبرت آمیزی، تکرار پذیر نیست بلکه فهم پی در پی فرآیندها و دگرگونی هاست.
واقعهای که در زمان خاصی روی داده هرگز در زمانهای بعدی با همان ماهیت و موقعیت روی نمیدهد و تکرار نخواهد شد. کشمکشی که میان دو امپراتور در یک دوره تاریخی روی داده با همان کیفیت و ماهیت تکرار نخواهد شد.. زیرا مفهوم امپراتور و امپراتوری به دولت ملتها تحول یافته است. همین طور، با جهانی شدن، دولت ملتها وارد تحولات نوظهور دیگری خواهند شد.
دیرزمانی در سدههای دور و شاید هم اکنون کمابیش، تاریخ همان گذشته تلقی میشده یا میشود، اما این تصور در نفس خود ضد تاریخی است. به دلیل آنکه گذشته و تاریخ یکی نیستند و ” گذشته”، گذشتهای نیست که الگویی برای تکرار در آینده باشد بلکه اکنونیتی مستمر و پویاست که در پی گذشتهای پیش از خود به زمان کنونی راه یافته باشد تا بستر رویش امکانهای دیگری در آینده باشد.
با همین بینش نوین و دگرگونی زایا در معرفت و شیوه نگاه به جهان، معرفت تاریخی از قید انحصاری گذشته درآمد و به تدریج به قلمرو زمان حال نزدیک و راهگشای فهم آینده شد.
در تداوم آن، معرفت تاریخی کماکان و با گذشت زمان توسعه یافت. ” گذشته، اکنون و آینده ” در افقی وسیعتر با هم در تعامل قرار گرفتند و شالودههای نوین ” تاریخ” را شکل دادند. در این افق، گویی، تاریخ در ” اکنون” تجلی پیدا میکند. اکنون عرصه کنش انسان و جامعه معاصر است.؛ لذا رویکرد اکنونی به تاریخ، زمینه را برای شکل دادن به “تاریخ مسئله آمیز ” یا به تعبیر مارک بلوخ histoire-,problème هموار کرد. یعنی در زمان حال، تاریخ مسئله مند میشود، زیرا انسان زنده در افق تاریخ معاصر و جهان معاصر از خود و هستی اش پرسش میکند.
این برداشت نوین دلالتگر آن بود که زمانهای گذشته و” آیندههای گذشته” در زمان حال به هم میپیوندند و با هم در گفتگو و کشمکش قرار دارند. زیرا در این برداشت، تاریخ دیگر، گذشته نیست بلکه تعامل میان زمانها در اکنون ماست.
گذشته در زمان حال، با میانجی کنش انسان زنده، امکانهای ورود به آینده را شکل میدهد. با این تلقی، ” اکنون “همیشه پویاست و تاریخ معاصر همواره گویای کل تاریخ است لذا به نظر میرسد که زمان حال به علت اینکه” تجلی فرآیندهای در جریان” است اساس فهم انسان از تاریخ را شکل میدهد.
به عبارت بهتر، همه تاریخ به تعبیر بندیتو کروچه، تاریخ معاصر است، اما این تاریخ، وجود مستقلی به لحاظ زمانی ندارد بلکه روندی است که در آن گذشته و حال به جریان افتاده و بالقوه رو به سوی آیندههای ممکن دارند.
*تاریخ پژوه
حسین ابوالحسن تنهایی، جامعهشناس تفسیری و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد در روز ملی علوم اجتماعی به برخی از کجفهمیهای اصحاب علوم اجتماعی به موضوع نظریات انتقاد کرد. او که مولف کتاب «نظریههای جامعه شناسی» است در این نشست تاکید کرد: یکی از بزرگان جامعهشناسی میگوید مواظب باشیم نظریات جامعه شناسی مانند قضیه مارکس نباشد که فرمولهای فراتاریخی بدهد. تنهایی معتقد است که مارکس اولین کسی بود که به فرمولهای فراتاریخی در تبیینها ایراد گرفت.
دکتر سعید نیاکوثری*؛ حکمت و فلسفه اسلامی در سرزمینی با پشتوانه قرنها اندیشه مزدیسنایی که جهان هستی و جلوه خداوندی را به نور عقل جستجو میکرد، در مینوی خرد اندیشمندی به بار نشست که اندیشه را به علم نجوم، ریاضی، منطق، پزشکی و موسیقی آراسته بود.
هنوز بسیاری آقایان دینهم درهمکم پای از عدم بیرون ننهاده بودند، تا بر صفحه هستی این آب و خاک و در گستره سیاسی روزگار صفوی، به پشتوانه قدرت حاکمیت صفوی، دروازههای خرد را قفل تعصب زنند.
در قرنی که اندیشه بها داشت و آیینهای دینی متکی به تدبر و تعقلی بود که قرآن کریم بر آن تاکید داشت و پرورش اندیشه و رسالت حکما آموختن و آموزاندن چگونه اندیشیدن بود و باب تقلید جای تعقل گشوده نشوده بود در عصری که اسلام به قوت اندیشه ورزی ایرانیان دوران طلایی خود را آغاز کرده بود در فاریاب فرزندی از نژاد پاک آریا دیده به جهان گشود که بعدها جهان دیده افتخار به دریای حکمتش گشود.
دانشنامهنویسی که چنان در حکمت و خرد پیش تاخت و مشکات اندیشه به نور فلسفه روشن داشت که او را استاد الفلاسفه نامیدند. درخشش او در علوم متعدد زمان تا بدانجا که فلسفه ارسطو را به کمند فلسفه اسلامی کشاند و بر آثار فلاسفه یونان و به ویژه ارسطو شرحها نگاشت و بدین سان او را معلم ثانی خواندند.
اندیشه فارابی با مکتب آنچه در یونان تحت عنوان نوافلاطیون شهرت داشت تلفیق و او کوشید تفکرات افلاطون و ارسطو را با اندیشه توحیدی اسلام هماهنگ نماید و حاصل جد و جهدش یادگارهای ارزشمندی همچون مابعدالطبیعه، فصوص الحکمه و احصاء العلوم شد که هنوز از پی روزگارانی بس طولانی، پرتوهای خورشید نشانش سپهر اندیشه را روشن و افتخاری است برای هر آنکه اندیشه از تعصب رها کرده و پای به دام تقلید ننهاده و دین را و قرآن شریف را در گستره بیکران حکمت و فلسفه اسلامی میشناسد و حاصل آن طلوع خورشیدهایی همچون ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا و در عصر حاضر علامه طباطبایی و تفسیر المیزانی که تماما حسن جمال یزدانی را به تصویر کشیدند.
آنهایی که در اسفار اربعه افکارشان خدمت به خلق و ساختن جامعهای مبتنی بر خرد ورزی بود و بهشت خرد را پیش چشمها میآراستند. آنها که جلوه محراب و خلوتشان تامل بود و کشف جهانهای تازه علم؛ افکارشان آنچنان بسیط و دایره خردشان آنقدر وسیع که نه تنها هرگز به حرام نمایاندن موسیقی و هنر نمیپرداختند که جهان هنر را تجلی ذات الهی و جوهر تعالی اندیشه انسانی در حرکت جوهری وجود از نفس نازله به مراتب عالیه نفس میدانستند (هو الجمیل و یحب الجمال) و با وجود بی همتایی و سرآمدی شان در همه علوم که خاک را به نظر کیمیا کردند، نه دیانت شان با موسیقی در تقابل بود و نه الهیاتشان با تقلید در تعامل. کتاب موسیقی کبیر فارابی هنوز از مهمترین کتاب علمی در دانش موسیقی و افتخار تاریخی ایرانیان در برابر جهان نوپای غرب است که میکوشد دانش و هنر را به نام خویش سند زند.
جای تاسف دارد که گذشته این آب و خاک بسبار زیباتر و درخشانتر از احوال روزگار حاضرش است. روزگاری که سخنوری میگوید که هرکس دنبال موسیقی است از کشور برود! ایا انانی که شان لباس خود را مراعات نمیکنند انتظار دارند مردم شانشان را رعایت کنند؟
امید که نسل جوان امروز و آینده سازان این آب و خاک گنجینه فرهنگ و علم و هنر خویش را بازیابند و با مطالعه آثار علمی و تفحص در جهان خرد نیاکانشان، پای در مسیری گذارند که بزرگان این سرزمین قدمهای اراده در آن نهادند و حاصلش تفوق فرهنگی و علمی بر توحش مغولی بود.
ای کاش بتوانیم به خویشتن خویش بازگردیم و تاریخ علمی و فرهنگی را از آخرین نقطه ما قبل روزگار صفوی ادامه دهیم و از آن عصری که باد پریشانی بر گلستان فرهنگ و هنر و خرد وزید، نسخههای معماری اش برداریم و تعصبهای آتش افروزش را در شعلههای خرد بسوزانیم. باشد که دوباره فارابیها زاده شوند و سهروردیها جهان اندیشه به اشراق روشن بدارند و از دل دیانت آمیخته با خرد، تقلیدها به زنجیر روند حافظها بسرایند و سعدیها گلستان احساس به گلستان ادب بیارایند.
*مدیر کانون فرهنگی هنری صبا
سینمای هایپرلینک یک سبک روایی است که در آن داستانها از دیدگاهی چند خطی روایت میشوند. شخصیتها و روایتها به جای داستان، به خاطر ارتباط با یک تم به هم مرتبط شده اند. در نتیجه، این داستانها معمولاً تجربی و آزمایشی هستند که به کارگردانان اجازه میدهند تا روایت جذابی را که شخصیتها را به هم متصل میکند، را به اشتراک بگذارند.
این ساختار روایی در کمدیهای رمانتیک نیز رایج بوده است، جایی که فیلمسازان برداشتی چند وجهی از عشق و روابط تجربه شده توسط زوجهای مختلف را بیان میکنند. بن مایههای متنوع مرتبط با تعطیلاتی مانند روز ولنتاین، کریسمس و سال نو نیز در این فیلمها دیده شده و این سبک را به یک انتخاب تجاری تبدیل کرده است. در این مطلب ۱۰ فیلم را معرفی میکنیم که داستانهای مختلف در آنها به هم پیوند خورده اند تا یک تجربه سینمایی سرگرم کننده را رقم بزنند.
۱۰- Pulp Fiction
داستان فیلم پالپ فیکشن یا داستانهای عامه پسند ساخته کوئنتین تارانتینو، زندگی دو آدمکش را با چندین شخصیت دیگر با هم ترکیب میکند، شخصیتهایی که مستقیم یا غیرمستقیم با رییس آنها در ارتباط هستند. عنوان فیلم به مجلههای عامه پسند در دهه ۱۹۵۰ اشاره دارد که تحت عنوان “ماسک سیاه” تولید میشد و ادای احترامی به مجلهای افسانه بود که زیر شاخه داستانهای رازآلود را در دنیای شناخته شده داستانهای جنایی خلق کرد.
در این فیلم جان تراولتا در نقش وینسنت وگا و ساموئل ال جکسون در نقش جولز وینفیلد بازی میکند، دو آدمکشی که زیر نظر مارسلوس کار میکنند. آنها با دیگر شخصیتهای اصلی فیلم مانند مایا، همسر مارسلوس، یک بوکسور مشکل دار به نام بوچ که مارسلوس به او رشوه میدهد، یک نظافتچی به نام وینستون ولف که ماشین آدمکشها بعد از قتل را تمیزکاری میکند و دو سارق مسلح که سعی در سرقت از یک رستوران دارند، ارتباط برقرار میکنند. این رویاروییها در جریان چندین ماموریت رخ میدهد که در آنها مارسلوس از وینسنت و جولز میخواهد برایش انجام دهند، از جمله بدست آوردن یک کیف دستی، اسکورت کردن همسرش و کشتن بوتچ به خاطر فریب دادن او.
این فیلم با نجات جان مارسلوس توسط بوچ و فرار از دست او به پایان میرسد در حالی که مارسلوس سعی میکند گذشته را فراموش کند. ماهیت تجربی فیلم بر سینمای مستقل تاثیر قابل توجهی گذاشت و برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال شد.
۹- Crash
تصادف از حادثهای واقعی در زندگی پل هاگیس، کارگردان فیلم، هنگامی که ماشینش در بلوار ویلشایر ربوده شد، الهام گرفته است. این فیلم موضوعات نژاد، جایگاه اجتماعی، خانواده و موضوعات جنسیتی در لس آنجلس را با پس زمینه آمریکای پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به تصویر میکشد.
فیلم با یک تصادف رانندگی آغاز میشود و در ادامه تمام حوادث ۴۸ ساعت قبل از این سانحه ناگوار باز میگردد. داستان این فیلم شامل شخصیتهای به هم پیوسته، از جمله یک دادستان و همسر نژادپرست او، دو کارآگاه پلیس که با هم در ارتباط عاشقانه هستند، مالک خاورمیانهای یک فروشگاه، یک پلیس نژادپرست، و یک پلیس راهنمایی و رانندگی نژادپرست آفریقایی – آمریکایی ثروتمند است. فیلم تصادف نیمه تاریک ترکیب قومیتی و فرهنگی ایالات متحده را نشان میدهد و شخصیتهای بیگانه ستیز آن بدترین رفتارهای ممکن را بروز میدهند که عواقب بسیار هولناکی برای افراد سرکوب شده و مظلوم در این کشور دارد.
۸- Amores Perros
فیلم عشق سگی اولین فیلم بلند آلخاندرو ایناریتو؛ کارگردان تحسین شده مکزیکی و اولین قسمت از سه گانه مرگ او بوود که با ۲۱ گرم و بابل ادامه یافت. این فیلم سه بخش دارد که داستان آن با سگها و تصادف یک خودرو مرتبط است.
داستان این فیلم در مکزیکوسیتی روایت میشود، جایی که زندگی سه شخصیت با یکدیگر تلاقی پیدا میکند. این سه شخصیت شامل نوجوانی از محلههای فقیرنشین است که از طریق جنگ سگها امرار معاش میکند و عاشق همسر برادرش است، مدلی که در یک سانحه رانندگی پایش آسیب میبیند، و آدمکشی مرموز که بیشتر وقت خود را با سگها میگذراند. این فیلم سگها را وفادارتر از انسانها به تصویر میکشد و نشان میدهد که انسان چگونه با آنها بدرفتاری میکند. همچنین فیلم عشق سگی تقسیم بندیهای طبقاتی را از طریق هر شخصیت نشان داده و خاطرنشان میکند که علیرغم غیرقانونی بودن، جنگیدن سگها و به جان هم انداختنشان در مکزیک هنوز هم بسیار رایج است.
۷- Masaan
ماسان در بنارس هند روایت شده و به بررسی ظلم و تبعیض طبقاتی (کست ها) و جنسیتی در هند از طریق سه تن از ساکنان این شهر زیارتی میپردازد. دیپاک با بازی ویکی کاوشال، مرد جوانی از طبقه پایین است که وظیفه سوزاندن جسد متوفی را در ساحل رودخانه گنگ انجام میدهد. او عاشق شائولو، دختری از طبقه بالاتر میشود که از شرایطی که دیپاک با آن مواجه است بی خبر است. آنها متوجه میشوند که خانواده هایشان هرگز با ازدواج شان موافقت نخواهند کرد، اما زوج تصمیم میگیرند که از یکدیگر حمایت کرده و حتی در صورت نیاز با هم فرار کنند. متاًسفانه رابطه آنها پس از یک حادثه هولناک به پایان میرسد. تاریکی مرگ، زندگی دیپاک را تیرهتر از قبل میکند و او با دیوی آشنا میشود که به اندازه خود از دست دادن عزیزان را تجربه کرده است.
این فیلم به خاطر کنار هم قرار دادن حریم معنوی لوکیشن فیلم با اگزیستانسیالیسم شخصیتها مورد تحسین قرار گرفته است. شهر بنارس مانند یک شخصیت به نظر میرسد، زیرا تمهای از دست دادن عزیزان و رنج و دردهایی که شخصیتها متحمل میشوند را تکمیل میکند. این فیلم برنده جایزه فیپرشی جشنواره فیلم کن شد و به خاطر نشان دادن تبعیض طبقاتی در هند از طریق شخصیتهای تراژیکش، مورد تحسین بین المللی قرار گرفت.
۶- Nashville
فیلم موزیکال تحسین شده نشویل در تنسی روایت میشود و به خاطر گروه بازیگران ۲۴ نفره اش که موسیقی مدرن این کشور را در آمریکا شکل دادند، شناخته میشود. در این فیلم دیوید آرکین، باربارا باکسلی، جرالدین چاپلین، شلی دووال، لی لی تاملین و ند بیتی ایفای نقش کرده اند. دلبرت ریس با بازی ند بیتی، وکیلی با جاه طلبیهای سیاسی است که با یک خواننده متون مقدس با بازی تاملین ازدواج کرده است.
این فیلم بر فراز و نشیبهای ازدواج آنها در حالی که با دیگر موسیقیدانان سبک کانتری در نشویل مرتبط میشود، تمرکز دارد. فیلم نشویل به خاطر محبوب کردن ژانر موسیقی کانتری جایگزین که از تجربیات نویسنده سناریو فیلم با تماشای فضای موسیقایی نشویل به عنوان یک خارجی بدست آمده بود، الهام گرفته شده و به همین خاطر به جایگاه یک فیلم کالت کلاسیک رسید.
۵- Valentine’s Day
فیلم روز ولنتاین به کارگردانی گری مارشال، بهترین و بی نقصترین فیلم برای تماشا در اولین قرار عاشقانه است. این فیلم زندگیهای مختلفی را از زاویه عشق، جدایی، روابط عاشقانه خارج از ازدواج، پیشنهاد ازدواج و بسیاری چیزهای دیگر در روز ولنتاین روایت میکند.
فشارهای زندگی روزمره در اوج خود قرار دارند، در حالی که رید بنت با بازی اشتون کوچر میخواهد به دوست دخترش پیشنهاد ازدواج بدهد. در همین حین، دوستش جولیا با بازی جنیفر گارنر متوجه میشود که شریک زندگی اش خود متاهل است. لیز که نقش آن هاتاوی را بازی میکند، باید شغل تاریک خود به عنوان یک سرگرم کننده تلفنی بزرگسالان را از دوست پسرش پنهان کند و شان با بازی اریک دین، سرانجام از گوشه گیری بیرون میآید. این فیلم رنگهای مختلف عشق و دلشکستگی را بررسی میکند و حتی مادر شدن و روابط در سنین بالا را به شیوهای تازه مورد تاکید قرار میدهد.
۴- Slacker
اسلکر یا تنبل فیلمی جذاب و عمیق است؛ زیرا از ساختار عجیب و غریب خود برای تصویری تاثیرگذار از نسل ایکس استفاده میکند که نمونهای از سبک فیلمسازی ریچارد لینکلیتر، کارگردان است. برخلاف دیگر فیلمهای هایپرلینک، شخصیتها در این فیلم به جای داستان فیلم، بر اساس تم و لوکیشن با هم مرتبط هستند. تصور کنید در حال استراق سمع مکالمات مختلف و سرک کشیدن به زندگی عادی چند نفر از ساکنان یکی از محلههای تگزاس هستید. این تقریباً همان داستان فیلم اسلکر است.
این فیلم سرنوشت چندین شخصیت را در آستین، تگزاس دنبال میکند و به شکلی بی نقص از یک شخصیت به شخصیت دیگر منتقل میشود. این افراد شامل یک مسافر تاکسی با مشغله ذهنی بیش از حد، چندین نظریه پرداز توطئه، یک آنارشیست که با یک سارق دوست میشود، یک مجموعه دار اقلام مربوط به سریالهای تلویزیونی، و یک هیپی در تلاش برای فروش تست پاپ اسمیر مدونا هستند. هر یک از این اقدامات و گفتگوها فعالانه طرز فکر نسل بیبی بومر (افرادی که بین سالهای ۱۹۴۶ تا ۱۹۶۴ میلادی بدنیا آمده اند) در مواجهه با تحولات سیاسی و محرومیت اجتماعی به تصویر میکشد که منجر به پدیده تنبلی و فرار از مسئولیت در شهرهای کوچک میشود. این فیلم به خوبی عدم علاقه افراد به جاه طلبیهای شغلی و در عوض در پیش گرفتن سبک زندگی استراحت گونه و بی فعالیتی همراه با گفتگوهای شبه روشنفکری را به تصویر میکشد.
۳- He’s Just Not That Into You
فیلم با تو حال نمیکند مجموعهای از روابط و عشقهای یک طرفه است، جایی که در آن زوجهای مختلف با شریک زندگی خود همخوانی ندارند و به دنیاهای متفاوتی تعلق دارند. این فیلم توسط کن کواپیس کارگردانی شده و براساس کتاب خودیاری به همین نام نوشته گرگ بهرنت و لیز توکیلو ساخته شده است.
این فیلم بزرگسالانی را در دهه ۲۰ و ۳۰ زندگی شان نشان میدهد که با معضلات مربوط به روابط عاشقانه شان دست و پنجه نرم میکنند. جیجی، با بازی جینیفر گودوین، نقطه مشترک بین تمام شخصیتها بوده و با همه آنها در ارتباط است. او عمدتاً سیگنالهای مردان را اشتباه متوجه شده و دائماً دردسر و مشکل را وارد زندگی خود میکند. بث با بازی جنیفر آنیستون یک حلقه ازدواج از شریک زندگی اش، نیل، میخواهد که نقش او را بن افلک بازی میکند. مری با بازی درو بریمور، توسط مردانی احاطه شده است که تمایلات جنسی متفاوتی دارند و جینین با بازی جنیفر کانلی، گمان میکند که شوهرش با زن دیگری در رابطه است.
از دیگر نقاط مشترک بین شخصیتها میتوان به عدم عشق به خود، اعتماد به نفس و وابستگی مشترک برای اعتبار بخشی به خود اشاره کرد که زندگی عاشقانه آنها را پیچیده و همراه با دردسر کرده است. شخصیتها یاد میگیرند که نگاهی به خود بیندازند و انتظارات شان را برای رسیدن به یک رابطه قابل پیاده سازی و دارای سود برای دو طرف، مدیریت کنند.
۲- Love Actually
تماشای یک فیلم کلاسیک کریسمس مدرن در فصل تعطیلات سال نو میلادی یک سنت است. فیلم کمدی – رمانتیک دیدنی در واقع عشق حاوی بازی گروهی از بازیگران شناخته شده است که اغلب در فیلمهای ریچارد کورتیس دیده میشوند، از جمله هیو گرانت، اما تامپسون، بیل نای و کالین فرث. این فیلم ده داستان را دنبال میکند که پنج هفته قبل از کریسمس شروع شده و تا تعطیلات کریسمس ادامه پیدا میکنند.
تم اصلی فیلم جستجوی عشق در ایام کریسمس از طریق شخصیتهای مختلفی است که مسیرشان از یکدیگر میگذرد. دیوید با بازی هیو گرانت، نخست وزیر جدید و جذاب بریتانیا است که عاشق یکی از کارمندان جوانتر خود میشود. لورا لینی در این فیلم نقش سارا را بازی میکند؛ یک طراح گرافیک که در زندگی عاشقانه اش با انتخابهای دشواری روبه رو است و آلن ریکمن نقش مردی را بازی میکند که مسحور منشی جدید و جذابش شده است. در واقع عشق تجربه تماشای همراه با احساس گناهی را برایتان فراهم میکند، چرا که آشنا بودن، قابل پیش بینی بودن و پایان خوشی که همه دوست دارند را در خود دارد.
۱- Babel
بابل آخرین قسمت از سه گانه مرگ آلخاندرو ایناریتو است و بیشترین تحسین منتقدان را در این سه گانه دریافت کرد. این فیلم عناصر درهم تنیدهای را که در عشق سگی دیده میشود حفظ کرده، و تم مرگ را نماد آن تفنگی است که زندگی چهار گروه از مردم را به هم متصل میکند را نیز به آن اضافه میکند. این فیلم همچنین شخصیتهایی از سه قاره را پوشش میدهد تا نشان دهد که چگونه عمل یک فرد بر زندگی دیگری تاثیر میگذارد، حتی اگر در قارههای متفاوتی باشند.
این شخصیتها شامل دو بزچران مراکشی، یک زوج در تعطیلات با بازی برد پیت و کیت بلانشت، یک پدر ژاپنی و دختر ناشنوایش، و یک پرستار مکزیکی است که با گشت مرزی مشکل دارد. فیلم بابل به خاطر سبک روایت پیچیده، به تصویر کشیدن شانس، تراژدی و انسانیت مشترک بین شخصیتهای دراماتیکش مورد تحسین قرار گرفته است.
منبع: روزیاتو
محسن چاوشی لحظاتی پیش، تصویری جدید از خود را منتشر کرد.
او برای این تصویر، نوشته: «داغی که مانده بر دل من با هیچ قطبی خنک نمیشود فقط ذوب میشود یخها و جهانتان را آب میگیرد!»
منبع: خبرآنلاین