سعید رضادوست؛ «او یگانه رهبرِ فرهنگیِ امروزِ ایران است.» چنین گفت محمدرضا شفیعیکدکنی در وصفِ محمدعلی موحد. شفیعیکدکنی که ایدهپردازِ مقولهی «شناور شدنِ زبان» است و آگاه به اینکه ایران طی سدهها از گزافگویی و بزرگنمایی آسیبها دیده است.
او با آگاهی از تمامی اینها در وصفِ موحد چنان میگوید. موحد که باز هم به تعبیرِ شفیعیکدکنی طی هفتاد سال گذشته، کمیابترین مصداقِ درست و راستِ «روشنفکرِ عمیق و معتدل» بوده است. اگر به سندیتِ شناسنامه اکتفا کنیم، دومِ خردادِ ۱۴۰۲، محمدعلی موحد صدسالگی را به پایان میرساند و، اما به تعبیرِ مولانا «بلکه صد قرن است آن عبدالعلی»؛ هزاری است در کالبدِ یک.
محمدعلی موحد طی یک قرن، از فرشِ بازار تا عرشِ اسرار را پیموده و برای ما و آیندگان «تحفههای آنجهانی» ارمغان آورده است. او با ابنبطوطه سفرها کرده و با مولانا در دکانِ وحدتِ مثنوی به گفتگو نشسته و «از آن الفاظِ وحیآسایِ شکّربارِ شمسالدین» سخنها در گوش کرده است. مصدّقدیده است و «خوابِ آشفتهی نفت» را برایمان روایت کرده و «در کشاکشِ دین و دولت» راهِ چگونهزیستن را به شهروندان و حاکمان پیشنهاد داده است.
موحد کلاننگر است و حتی در فهمِ مثنوی نیز همواره انگشتِ تأکید بر این نکته مینهد که باید دید و سنجید که مرادِ مولانا از بیانِ این سخنان چه بوده و نباید در پیچوخمِ آنچه به تعبیرِ زریابِ خویی «علمِ شریفِ گورنگاری» است گرفتار شد. او همواره در پیِ آموختنِ اندیشه و اندوختنِ توشه برای زندگیِ معنادارِ آدمی بوده است.
از تکتکِ کلماتش نیز میتوان این را دریافت، حتی آنگاه که از «قانون حاکم» و «درسهایی از داوریهای نفتی» سخن به میان میآورد. از همینرو نیز هرگاه یادِ برخی رفیقانِ رفته را میکند، میگوید که «بوی زندگی میدادند.» این وصف را بارها از او دربارهی داریوش شایگان شنیدهام.
اما وجه بسیار مهم محمدعلی موحد که کمتر به آن پرداخته شده است و باید در معاشرتی نزدیکتر با او، آن را دریافت، توجهِ مثالزدنیاش به انسانها و محیط پیرامونیشان است. موحد با وجودِ اشتغالاتِ پرشمار و همهجانبهی زندگی، همواره متوجهِ جزئیات است. نکتهبین است؛ نکتهگیر نیست. مراقب است کدام رفیق، مدتی است کمپیداست. پیگیر است گرهِ فروبستهی زندگیِ کدام آشنا کور مانده تا کاری اگر از دستش ساخته است انجام دهد.
او در آستانهی صدسالگی نیز تماس میگیرد و فرامیخواندَت تا در خلوتش بنشینی و چای بنوشی و درددل کنی. او مراقب است پرسشهای کنکورِ دانشگاه، «زخمهای روحفرسا» بر جانِ دانشآموزانِ وطن ننشاند و آزرده میشود اگر از آزردگیِ روزگارت بیخبر مانده باشد. من کیمیاگریِ استادم دکتر محمدعلی موحد را دراین دقیقه میبینم: «هنرِ توجه به جزئیات».
مجتبی نادری سورکی؛ بررسی کارنامه هنری هومن سیدی نشان میدهد که بر خلاف هومن سیدیِ بازیگر، که عموماً کاراکتری مشخص و تکراری از او را در فیلمها و سریالهای مختلف میبینیم (جوان بیخیال و باهوش که دیالوگها را تند تند ادا میکند، اما کم حرف و البته با نمک است)؛ هومن سیدی در مقام کارگردان، اما جسور و اهل ریسک، همواره به دنبال کسب تجربههای جدید و محک زدن خود با ساخت اثرهای سینمایی متفاوت و با موضوعات بکر است.
ابتدا در خشم و هیاهو از یک قصه شنیده شده، روایتی جدید و فیلمی متفاوت ارائه میکند. در مغزهای کوچک زنگ زده، داستانی بدیع از خشونت، فقر و اعتیار ارائه میکند و حتی سلیقه خود در ساخت فیلمهای مافیاییِ مربوط به موارد مخدر را در قالب ایدهای جدید که رگههایی از ژاندر علمی-تخیلی هم دارد، این بار در فرم سریال و با عنوان عجیب “قورباغه”، در نمایش خانگی با مخاطب به اشتراک میگذارد.
سیدی، این بار نیز در تازهترین اثر خود “جنگ جهانی سوم”، ایدهای بکر را دستمایه ساخت یک فیلم درام و تراژیک قرار داده است. او، فیلم برداری جنگ جهانی سوم را به پیمان شادمانفرِ با تجربه، فیلم بردار مورد علاقهاش محول کرده و خود نیز کارگردانی، تهیه کنندگی، نویسندگی و البته تدوین آن را عهده دار شده است تا این اثر بیش از همه، متاثر از سلیقه و ذهنیت خود سیدی باشد. نتیجه آن نیز البته فیلمی منسجم با دکوپاژ دقیق و میزانسن حرفهای در تمام صحنههای فیلم است.
جنگ جهانی سوم، قصه کارگر روزمزد سادهای با نام شکیب (با بازی محسن تنابنده) است که زن و بچه اش را در زلزله از دست داده و اخیراً با یک روسپیِ جوان و کر و لال با نام لادن (با بازی مهسا حجازی) در ارتباط است. شکیب به همراه عدهای دیگر، از دور میدان شهر برای کارگری در پشت صحنه یک فیلمِ در حال فیلم برداری در فضای باز در منطقهای در شمال کشور، که در مورد هیتلر و کشتارهای او در اردوگاههای کار اجباری یهودیان است، انتخاب میشود.
بازیگر نقش هیتلر سکته میکند و خیلی اتفاقی نقش هیتلر به شکیب میرسد! با طولانی شدن فیلم برداری و اصرار لادن، شکیب او را در محل استقرار اش که حالا دکور خانه هیتلر است پنهان میکند و این شروع ماجرا است.
قصه فیلم جنگ جهانی سوم، ماجرای تبدیل شدن شکیب از کارگری ساده، بیزبان و بیآزار به یک هیتلر در ابعاد خودش است. آنچه روایت میشود، کشش لازم را دارد و بیننده را نه تنها به خوبی تا انتها با خود همراه میکند، بلکه در یک سوم پایانی، اون را به دیدن یک پایان بندی غیر قابل پیش بینی دعوت میکند.
جنگ جهانی سوم، تاویلها و استعارههای زیبایی را نیز علی رغم سادگی دیالوگها در خود جای داده است: در فیلم، نصرتی (با بازی نوید نصرتی) و رستگار (با بازی حاتم مشمولی) که به ترتیب نقشهای تهیه کننده و کارگردان را بر عهده دارند، در حال ساخت فیلمی در مورد هیتلر و اردوگاههای آشویتس در شمال ایران اند (صحنههایی که البته توسط خود محلیها و سیاهی لشکرها هم مسخره میشود و همین خود یک طنز تلخ در فیلم سیدی است). هر دو، اما در نهایت خودشان به هیتلر تبدیل میگردند!
در یک سکانس، وقتی شکیب که در حال بازی در نقش هیتلر است، سیلیهای خود را خیلی آرام نثار اسیرها میکند، کارگردان او را به گوشهای برده و از شکیب میپرسد که آیا هیتلر را میشناسد و پاسخ او منفی است (شکیب نیز در انتها به هیتلر تبدیل میشود، بدون آنکه او را بشناسد!).
کارگردان، اما ادامه میدهد که اگر کسی به همسر و فرزندت در جلوی خودت جسارت کند هم اینگونه او را میزنی؟ و شکیب پاسخ میدهد که نمیزنم (یعنی به جای زدن، میکشم) و جالب آنکه اولاً کارگردان این صحنه را تغییر میدهد تا به جای سیلی زدن، هیتلر با تفنگ و از نزدیک به اسراء شلیک کند و دوماً همین اتفاق در نهایت برای خود شکیب رخ میدهد!
در سکانس آخر نیز شکیب با لباس هیتلر در یک سر میز بزرگ شام، در نمایی شبیه به تابلوی شام آخر مینشیند تا شاهد اجرای نقشه نهاییاش باشد. استعارهها حتی در نام خود فیلم نیز نهفته اند، “جنگ جهانی سوم” انگار نبردی است که در یک طرف آن شکیب و در طرف دیگر میتوان گزینههای بیشتری را متصور بود. از تیم فیلم برداری گرفته تا حتی خود شکیب!
مجموعه بازیها در فیلم جنگ جهانی سوم قابل قبول است. سیدی، که به درستی فهمیده است بخش اعظم موفقیت فیلماش، در گرو نوع بازی بازیگر نقش اول است، به محسن تنابنده برای بازی در نقش شکیب اعتماد میکند. اعتمادی که تنابنده با ارائه یک بازی خارق العاده و فراتر از انتظار به آن پاسخ داده است.
تنابنده، یک تنه بار بازی را در کل فیلم به دوش میکشد تا حتی نقصهای بازیگری دیگران (نظیر حاتم مشمولی در نقش کارگردان) نیز در سایه بازی فوق العاده او کمتر دیده شوند. تنابنده، استادانه مسخ شدگی تدریجی شکیب را ازیک کارگر ساده به یک هیتلر انتقام جو باور پذیر ساخته است و در هیچ مرحلهای از این پوست اندازی، عجله نمیکند. بازی تنابنده در جنگ جهانی سوم بگونهای است که به نقشهای مکمل نیاز ندارد و سایر نقشها از نقشهای ششم و هفتم شروع میشوند!
در مجموع، این آخرین جنگ جهانی سیدی، اما بدون ایراد هم نیست. جنگ جهانی سوم، از دیدگاهی دیگر عملاً شاید شاخ و برگ دادن به قصهای است که در دو خط قابل بیان است. لذا، انتظار میرفت مخصوصاً وقتی سیدی از کمک آرین وزیر دفتری و بالاخص آزاد جعفریان (که در کنار سعید روستایی از نویسندگان فیلم دیالوگ محور برادران لیلا بوده است) بهره برده است، شاهد دیالوگهایی عمیقتر و شنیدنی تر، و شاخ و برگهایی دلپذیرتر بر بدنه قصهی موجود در فیلم میبودیم.
با این همه، جنگ جهانی سوم که تقریبا از هیچ جشنواره فیلمای دست خالی بیرون نیامده است، در ادامهی فیلمهای قبلی سیدی، فیلمی دیدنی و بینظیر است که نشان از پختگی و بلوغ سیدی در امر فیلم سازی داشته و طرفدارانش را بیش از پیش منتظر و مشتاق به اثر بعدی او باقی خواهد گذاشت.
دکتر حمید حیدرپناه*؛ خبر کوتاه بود و اندوهناک: «خودکشی کیومرث پوراحمد» فیلمساز محبوب کشورمان در سن ۷۴سالگی، کسی که خاطرات خوشی از «قصههای مجید»، «خواهران غریب»، «اتوبوس شب» و بسیاری دیگر از آثارش در حافظه ایرانیان باقی مانده است.
اتفاقی غیرمنتظره که با واکنش بخش زیادی از جامعه مواجه شد. پدیده خودکشی در تمامی جوامع رواج دارد و احتمالا در همان روز چندین نفر دیگر هم دست به خودکشی زدهاند، اما پوراحمد به واسطه شهرتش بیش از سایرین مورد توجه قرار گرفت.
شاید اگر صبح آن روزی که – پوراحمد کوک ساعتش را خاموش و بجای حضور همیشگی در محل کارش (ذوب آهن اصفهان) راهی تهران شد و قدم در راه هنر گذاشت – اتفاق نمیافتاد، او الان یک بازنشسته گمنام بود و خیلی ساده از کنار مرگش میگذشتیم، اما نمیتوان به سادگی از کنار مرگ و خودکشی یک هنرمند مشهور با آن هیبت خاصش گذشت.
البته رقم زدن پایان زندگی به روش خودکشی توسط چهرههای مشهور اتفاقی بیسابقه نیست و برای چهرههایی مانند: «ارنست همینگوی»، «رومن گاری»، «ریچارد براتیگان»، «ویرجینیا وولف»، «سیلوپایات» و برخی هنرمندان و نویسندگان ایرانی مانند «صادق هدایت»، «غزاله علیزاده» و… رقم خورده است.
اما اینکه بخواهیم درگذشت یک فرد مشهور را به کل جامعه تعمیم داده و به نوعی تعبیر به بدبختی جامعه و تزریق ناامیدی سوق دهیم، اتفاق خوبی نیست و آنچه از ظاهر انسانها دیده میشود با آنچه در درون آنهاست میتواند از زمین تا آسمان متفاوت باشد و اینکه بسیاری از هنرمندان و چهرههای مشهور هم میتوانند در درون خودشان غمها و ناگفتههای زیادی داشته باشند و هیچ کس از درون دیگران خبردار نیست، بنابراین نمیتوان قبل از خواندن آخرین دستنوشتههایش قاطعانه در خصوص انگیزه و آنچه بر او گذشته است قضاوت نمود، اما او خوب میدانست که الگوی بسیاری از جوانان امروزی است و چه بهتر بود که در انتخاب این پایان تلخ، کمی بیشتر تامل میکرد.
از طرفی عمدتاً افراد خلاق و نخبه به همان نسبت هم دارای پیچیدگیهای فکری و ذهنی خاصی هستند و گاهی انتخابها و اقداماتشان هم میتواند مانند آثارشان سرشار از اتفاقات غیرمنتظره باشد.
مرگ پوراحمد نشان داد که همه انسانها در هر شرایط و موقعیتی میتوانند در معرض افسردگی و پایان غیرمنتظره باشند. در خصوص خودکشی تاکنون پژوهشها و نظریههای بسیاری مطرح شده است و در راستای کاهش و کنترل آن هم راهکارهای زیادی توصیه شده است.
در نگاه کلان لازم است دولت و نهادهای حاکمیتی با اعمال سیاستهای کلان و با ایجاد شادی و امید در جامعه به کاهش این مقوله کمک کنند، اما این پدیده در سطح خرد و مسائل روانشناختی دارای پیچیدگیهای بیشتری است و مهمترین کسانی که میتوانند در ممانعت از خودکشی و کمک به انسانها اقدام کنند دوستان و نزدیکانشان هستند که شاید با کمی دقت و حساسیت بیشتر روی رفتارها و نگرشهای افراد در صورتی که نشانههای اندوه، یاس، افسردگی و ستایش مرگ را در رفتار و کنشهای مجازیشان مشاهده کنند از طریق همدلی، گفتگو و حمایت بیشتر از آنها امید را در دل آنها زنده و از طریق معرفی به مشاور و روانشناس بتوانند مانع از تصمیمات غیرمنتظره آنها شوند.
بنابراین در شرایط فعلی با وجود تمام سختیها و ناملایمتهایی که در زندگی وجود دارد، بهتر است پیامآور امید و زندگی باشیم چرا که در دورهای هستیم که میتواند آبستن اتفاقات و تحولات زیادی خصوصاً در حوزه فناوری و رشد علم باشد که ماندن و مشاهده آنها میتواند جذابیت و لذت بیشتری داشته باشد تا اینکه بخواهیم به صورت خودخواسته خود را از دیدن فردایی که میتواند متفاوت از امروز باشد محروم کنیم، پس زندگی همچنان ارزش زیستن دارد.
*دکترای جامعهشناسی فرهنگی
دکتر احسان اقبال سعید؛ سر بالایی بیهدف، ولی زیبایی را میپیمودم. چشمانم غرق حظ وافر بود و زانویم پر گلایه، ولی چون راه بی پایان ازلی- ابدی انگار رسالتی برای پیمودن و باز هم پیمودن بر دوش خیش احساس میکردم. درب عمارتی اعیانی که بلندی قامت و قدمت درختانش حکایت از جاه و جلال ساکنانش داشت. دو سرباز بلند قامت با پالتوهای ضخیم تا زیر زانو و دماغ و گونههایی آفتاب سوخته که حکایت از قد کشیدن در جایی غیر از اینجا داشت و تفنگهایی غره به برق سر نیزه با چشمانشان انگاری انتظارم را میکشیدند.
سیبیل کلارگ گیبلی سرباز تعارض عجیبی با صورت آفتاب سوخته ایجاد میکرد. بدون اینکه از جایش تکان بخورد صدایم کرد: قربان شما مهمان جناب سلیمان بهبودی رئیس دفتر مخصوص اعلی حضرت پهلوی اول هستید؟! و انگار تنها جنبندهای که با یارای بالا آمدن از سر بالایی را داشت بندهی کمینه بودم و انتظار هیچ کس دیگری را نمیکشیدند. درب را گشودند و انگار از یک دنیای خاکستری و سیاه و سفید وارد یک دنیای پر از رنگ شدم. مسحور درختان و تنپوش سبز بوستان در میانهی کویر سرزمینم بودم که چشمانم به چهرههای آشنا افتاد. یعنی واقعا خودش بود؟!
محمد رضا پهلوی ولیعهد جوان که با فوزیه و علی قوام شوهر خواهر توانایش اشرف مشغول گشت و گپ بودند. ولیعهد جوان صورت استخوانی داشت و بینی کشیده اش در میانه فقر گوشتی صورت حجیمتر به چشم میآمد. زلفها را بریانتین زده و به یک سو شانه کرده بود. زخم دعوایی که روزی با یک پسر سرتق بی ادب آلمانی که نمیدانست والا حضرت ولایعهد کیست و درشتی کرده بود هنوز گوشه ابری محمد رضا خود نمایی میکرد.
شاهزاده خانم مجهول مصری که زیبایش را مدیون پدر بزرگ خلبان فرانسوی پدر ملکه فریده و البته تبار آلبانیایی اش بود با بی میلی به سیگارتی که علی قوام برایش آتش زده بود پک کم اثری میزد. منظرهی عجیبی بود، انگار به وسط تاریخ پرتاب شده بودم. اقلا از تاریخی که دو محمد رضا یکی ورزی و یکی شریفی نیا تصویر میکنند یقیناً شریفتر است. عاقله مردی که رنج آفتاب بر پوست شمشیر خورده اش نمایان بود با کتی گشاد که بر تنش زار میزد سمتم آمد تیپ سنتی مرد میانسال و بالاتر ایرانی، سر طلاس که فقط یک گلگیر سفید از مو برایش باقی مانده بود و یک سبیل پف دارکلاسیک.
دو پله مانده به آخر سلام کرد و در حالی که دستش را به سمتم دراز میکرد گفت سلام بهبودی هستم، به کاخ مرمر خوش آمدید. باورم نمیشد واقعا انگار مدیر بانک برای یکبار هم به وعده اش عمل کرده بود و اینک من در دل یک رویای تاریخی فرصت تماشای هر آنچه خوانده بودم را یافتم، بهبودی با اشاره دست راستش در حالی که به نشانه ادب اشرافی ایرانی سر را خم کرده بود به درون عمارت راهنمایی ام کرد از راهرویی مفزونی که با تابلوهایی عظیم که حقیقتاً برای یک ساکن آپارتمانی فسقلی و دود گرفته حیرت انگیز و سحر کننده بود آراسته شده بودند وارد دفتر خود سلیمان خان بهبودی شدم که با یک میز اعلای لهستانی و تعدادی مبل و صندلی انتظار که آشکارا اعیانی بودند تزئین شده بود.
از فرط کنجکاوی و البته حیرانی چشمانم به دنبال هر چبز بدیع و کمیابی چنان صدو هشتاد و سیصد و شصت درجه میچرخید که احتمال داشت لوچ و کور به دنیای خود باز گردم. بهبودی پشت میز کارش نشست و دوباره خوش آمد گفت پرسید سفر خوبی داشته ام و راحت آمده ام یا نه؟!
فایل صوتی اسپرسو با رضا شاه
واقعا نمیدانم چه پاسخی بدهم الکی گفتم بله عالی بود. در اتاق انتظار نوای ویولون زیبایی میامد گمان کردم باید اثر یک موزیسین آلمانی یا اطریشی باشد. سلیمان خان که انگار ذهن خوانی میدانست پیش دستی کرد و گفت احتمالا محسور قدرت قطعه شده اید، اثر رکن الدین خان مختاری است.ای ددم وای یعنی سرپاس مختاری معروف اینگونه هنرمندی میکرد. آباد باشی ایران؟! عجب جایی هستی. کسی میتواند باعث شود تمام طفل و درشت مملکت شلوار خود را خیس کنند و در خلوت خود اینگونه مثل یک هنرمند زلف آراسته نازک خیال برای ویولون قطعات مسحور کننده بنویسه! انسان دیگر چیست؟!
سلیمان خان مشغول وارسی یکسری ورق و دفتر بود که پرسیدم سلیمان هان شما تو خاطراتت گفتی شب اجرای کشف حجاب اعلی حضرت تا صبح نخوابید؟! مدام راه میرفت، زیر لب حرف میزد. ناراحتی میکرد… حکایتش چی بود؟! چشمان درشتش را تنها ده درجه بسویم چرخاند تا به شکل رجال قدیم حالی ام کند چندان به حرف بچه اهمیتی نمیدهد و لا به لای کلی کار و گرفتاری سر دستی جوابی هم به یک بچه پرو میدهد. اعلی حضرت پهلوی مسلمان زادس سنهی احمد لپو شاه قاجار تو روزای گناه و معصیت گل سر میگرفته، تا حالا جز تن زنان بی دنیا و آخرت دروازه قزوین چشش جز تاجی خانوم زنی رو ندیده بود به هر حال مرده دیگه اینکه فردا خروس خون اول همه تو دانشسرای دختران تاجی خانوم و دخترا شکل زنای پیاله فروش خیابان لختی (سعدی) بیرون بیان برا اعلی حضرت سخته… انگار ادامه سوالم را خوانده باشد ادامه داد چه کنه بنده خدا میخواد مملکت عین ترکیه ترقی کند اونا زناشون الان این شکلی شدن که جزو ممالک خارجه هستن و از قونیه تا خود استلامبول ترن دارن.
سلیمان خان ادامه داد پسر جان قد یه قهوه اسپرسو میتوانی با شاه گپ بزنی بپا خستش نکنی دیشب از رو تشک ابرش قل خورده تا کنار دیوار، خوابش ناراحت بوده زیاده مصده اوقات نشو. صدای زنگی به گوش رسید سلیمان بهبودی در حالیکه آشکارا عرق اضطراب بر پیشانی اش نشسته بود مرا به داخل هدایت کرد… هیجان تمام وجودم را فرا گرفته بود روح خوشمزگی یا بیمزگی هم بدجور قلقلکم میداد که بپرسم قربان این مومیامی جنابعالی بود تو شهر ری بیرون تشریف آورد؟!…
یاد پلیس سیاسی افتادم و زبان را غلاف کردم. مرد سر و سیبیل سفیدی که آثار آفتاب سوختگی و یک زخم کاری گوشه ابرویش آشکار بود از جا بر خواست سلام کردم دستش را به سمتم دراز کرد و دست دادیم؛ انصافانه به سعید راد و داوود رشیدی و احمد نجفی که در این سالها نقشش را بازی کرده بودند اصلا شباهتی نداشت. بفرمایید زد و نشستم زیر لب گفت خدا بگم این بانک و چیکار کنه … همش زیر سر بنایی که مستر لیندنبلات آلمانی گذاشت حالا مجبوریم رو به رو یه بچه بشینیم اسپرسو بخوریم …
نفسم به سختی بالا میآمد و ادامه جدل را به صلاح ندیدم … گفتم قربان آخه مخالفای رضا شاه شدن رضا خان سردار سپه باس ناکار بشن؟ گفت کی مثلا؟ قربان بهار بی چاره، واعظ قزوینی… تو حرفم پرید گفت یکی یکی، گفتم آخه ملک الشعرای بهار، گفت وایسا، این که کسی چهار خط شعر گفته یعنی علامه دهره؟ این بهار یه زمانی واسه ما دلبری میکرد چه چیزی مثل اون تدین بود علی حاتمی بابای لیلا تو فیلمش نشون میداد نقششو بابای اون یکی لیلا بازی میکرد! گفتم بله ملتفتم …
این بهار؛ این بهار بعدنا سر گوشه سفره نشستن با ما دعواش شد تصمیم خودش بود. گفتم عارف قزوینی بیچاره واسه کمک گرفتن براروزنامه محلیش آمده بود دوستان سرکار، چون شبیه ملک الشعرا بود. گوش تا گوش سرشو بریدن گفت: قتل شده بعدم رضایت، ولی دم رو گرفتن حرفی هست؟ عرض کردم خیر؟!
گفتم قربان میگن جنابالی سر اینکه روزنامه طنز اکسلسیور باهاتون شوخی کرده گفته تو ایران شاه داریم تو فرانسه شا که معیش میشد گربه آخر سر به شوخی روابط با مملکت ناپلئون رو چند سال تخته کردین رفت؟ گفت؟! یعنی چهار تا حلزون و قورباغه خور بیان به شاه مملکت بگن پیشی مش ماشالله مام قاق وایسیم نیگا کنیم اگه یکی به بابا بزرگت میگفت گربه خودت چیکار میکردی؟ گفتم قربان شوخی بود.
گفت شوخی مال کریم شیرهای دربار ناصر الدین شاه گربه قجری بوده که سر یه گربه سه روز عزا عمومی داده. وقتی دیدم جسارت کردن سریع گفتم ممد شایسته سفیرمون احضار شه تهران روابط قطع، تا عذر خواهی کنن. تازه با فرانسه هر چی کمتر بریم و بیایم بهتر، آخه پاریس یه جورایی ملت میرن کار دست خودشون میدن. گفتم آخر با آمریکا سر اینکه پلیس کاردار جنابالی جلال غفار به علت سرعت غیر مجاز جریمه کرده قطع رابطه کردین آخه فرستاده اعلی حضرت نباید به قانون احترام بزاره؟! فکر کرده مملکت ینگه دنیا جاده شاید العظیم که شلتاق کنه؟! یا شارع واسش قرق کنن؟! بابای علیرضا، حمید رضا جواب داد آخه یه پاسبون ریق ماسی پیزور افندی باس نماینده دولت شاهنشاهی ایران رو توقیف کنه؟! آخه میشه؟ بعدشم، چون بخش از بزرگونه میخواستیم گذشت کنیم گفتیم پاسبون رو فلک کنن گوشش بپیچونن محض تادیب چن روزی طویله بکننش مام گذشت میکنیم گوش نکردن مام زدیم تو گوش رابطه.
بعد از صدای چند نفر و اذن ورود شاه پیش خدمت با سینی اسپرسو وارد شد و بر اضطراب من افزوده شد. پس از قرار دادن فروشنده و سوربان فنجانهای قهوه گفت! علی حضرت حامل خبری هستم: متاسفانه سر لشکر امیر طهماسبی در درگیری با عشایر لرستان مورد اصابت گلوله قرار گرفتن و خبرها حکایت از مرگشون داره. شاه جا خورد بر افروخته شد گفتای تف به دنیا با عبدالله خان از دوران قزاقی تا دیوزیون و بریگارد توآق بابا با هم بودیم همیشه سر سبیل هیتلر یش سر به سرش میذاشتیم کنار پنجره رفت با لحنی سوز ناک گفتای وای عبد الله خان خدا بیامرز همیشه تو عکسا گردنشو کج میگرفت … گفتم حالا که بحث به اینجا رسید قربون این تخت قاپو کردن عشایر چه لزومی داشت که این همه دو طرف کشته بدن و نفوس عشایر تلف بشه.
اوقات تلخی کرد ترسیدم بیرونم کند گفت بچه مملکت یه شاه میخواد نه هزارتا، نمیشه که هر کی هر جا دلش خواست یک پادشاهی درس کنه گفتم گیرم فرمایش شما متین هر چندحرف زدن پشت مرده خوب نیست، اما شنفتم همین عبدالله خان کلی سر یکجا نشین کردن عشایر نفوس و دام هاشون رو تلف کرزه تازه کلی ام جواهر و پول و مستغلات از خاناشون به جیب زده اینم لازم بود؟! گفت اولاً که بیخود میگن، دویماً سرباز من چند ماه بی حلال همسر تو بر بیابون و کوه که خلش تو آسمونه با رعیت خان جنگیده و هم قطاراش جلوش تیر تفنگ عثمونی خورده بالاخرع ملائکه که نیس باس دلش گرم باشه و جاش نرم اگه خونش برق نداره باس دلش به برق طلا گرم باشه. خدا وکیلی خودت حاضری بی مواجب یه تلگراف برا کسی بکنی؟! تازشم مگه خان مال پدرش بوده؟! یا از گرده رعیت کشیده یا قافله لخت کرده نوش جون امیر لشکرها که سال تا سال چکمه از پاشون در نیومده!…
گفتم قربان حالا که فرمودید املاک خالصه یه چیزی بگم قول میدید ناراحت نشید ختم جلسه رو اعلام نکنید، گفتتو که هر چه خواستی گفتی اینم بگو: گفتم یه نشریه فرانسوی نوشته یه موجودی تو ایران ظهور کرده که خاکخوره؟! گفت یعنی چی خاک خوار چیه؟ گفتم جسارتاً جنابالی رو میگه، میگه به ملک و مستلغات علاقه دارین و زمینهای مردم رو میریزین بالا همین خالصه جات سلطنتی که فرمودین؟! میگن اقشار طوس گماشتتون تو املاک خالصه مازندران تسمه از گرده رعیت میکشه؟! میگن چن هکتار از زمین ساخت یکی از کاخ هاتون رو هم از شازده فرمانفرما با تمهید و تهدید گرفتین؟! مام شنفتیم. مردم میگن. انگار بهش برخورده باشد تعلیمی در دست در حالیکه کف دست دیگرش را مورد اصابت قرار میداد گفت.
گفت: اصلا فرمانفرما محض خوشمزگی و جا کردن پسر دزدش حضرت پیشکش کرد. بعدشم مگر فرمانفرما از کجا آورده؟ اگخ جوونا شنیدن پیرا دیدن… هم خودش دزد بود هم باباش… حالا از مال دزدی زمین یه کاخ داده جونش رفته؟! واسه املاک که میگن پسر من که صوفی و عارف نسیم که گوشه خانقاه روزگار سر کنم بالاخره باید فکر آتیه خودم و اولادام باشم. مگر نمیدونی آب و هوا تو این مملکت چقد ابریه… چار روز دیگر اگر یوقت انقلاب کمونیستی شد. اشتراکی شد. چمیدونم عین فرانسه شد باید چمدون و چارتا پیجامه و بقول احمد شاه برم خارجه کلم فروشی؟ بالاخره آدم باید فکر آیندش باشهه روی میز ظریف شاه تصویری از ولیعهد محمد رضا پهلوی در کنار حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش در مدرسه لرروزه در معیت مودب الدوله نفیسی مسئول تحصیل بچهها قرار داشت گفتم چه عکس قشنگی؟! قربان ظاهراً مقام ولیعهد خیلی با مهرپور تیمورتاش صمیمی هستن؟ بدنیس فرمودین مختاری پدرشو تو زندان قم با آلت فعلی اون بهیار بدنام احمدی راحت کرد؟
گفت تیمور رو خیلی قبول داشتم برام زحمت کشید حتی تاج روتو روز تاج گذاری اون برام اورد من همیشه میگفتم قول تیمور قول منه، اما خدا بیامرز همیشه کمیتش لنگ بود… یا دنبال مال مردم بود یا زنشون، زن ارمنی عبد الحسین دیبا رو ریخت بالا… مرد بیچاره رو به عنوان حسابدار استخدام کرد تا زنک مدام کنار خودش باشه. خیابون سعدی رو پاتوق عیاشی کرده بود تا حدی جماعت جاهل میگفتن خیابان لختی… رشوه پنبه هم زیاد میگرفت گفتم یعنی شما واسه اینا دادیش دست مختار؟! گفت واسه اینا که نه، اما خبر برام آوردن با روسها سر و سر بهم زده بود میدونی پترزبورگ درس خونده بود… اونجا سر تصاحب زن یک نجیب زاده دوئل هم کرده بود… تازه ببین من باید فکر آینده محمد رضا هم میبودم. من پیرم و آفتاب لب بوم… فردا که سرمو بزارم زمین اونوقت یه غول سیاس مثل تیمور میذاشت ممد رضا نفس بکشه؟ آخه نباید فکر بچم میبودم؟… ولیعهد ژن خوب داره، اما بنیه نداره…
ادامه داد شنیدم تیمور روزای آخر خیلی زبونی کرده با صدای جغد زندان عین زن گریه میکرده خیلی نفوذ کرده ناراحتش کردن… گفت ببین بعضیا زیاد از حد گنده میشن باید یا دورشون کرد یا از شر شون راحت شد. گفتم بله قربان ملتفتم مثل همین کوپال که قبل مختار رئیس ارکان وحشت بود بعد کلی مدت وقتی فهمید دیگه کارتش پر شده خودش زد به اینکه بچش نمیشه باید واسه درمون بره فرنگ رفت برلین و دیگه برنگشت میدونست بمونه عین کاریکه خودش با خیلیا کرد جوری تمشیت میکردنش که تخم دو زرده بزاره. گفتم: آخر قربان ببخشید رک میگم شما یکم قدر نشناسید آخر با علی اکبر خان داور هم همینکار و کردین.
رضا شاه سیگاری آتش زد… خدا بیامرزدش… چقد شبا از استانبول تا سنگلج رو قدم میزدیم… چه رویاهایی برای ایران داشت. میدونی که قبلش دادگاه و قضاوت درس درمون نبود. داور خدا بیامرز دادگستری و ثبت احوال تو کشور راه انداخت خود من از رضا ماکسیم شدم رضا پهلوی… جالبه یکی اسمش محمود پهلوی بود و حالا ما شدیم پهلوی اونم رفت فامیلی محمود برای خودش انتخاب کرد و شد محمود محمود، حالا مثلا میخواست اعتراض مدنی بکنه زرشک.
داور بیچاره ترسید… دل نداشت زهرش اندازه گنجشک بود یبار اوقاتم تلخ بود بش گفتم برو بمیر فکر کرد ممکنه منثریت بگیره… تریاک خورد و مرد… خیلی بهش فکر میکنم با خوابش بی خواب میشم بلند میشم گریه میکنم سیگار دود میکنم. گفتم قربان بی خوابیهای شما تاجی خانومو شاکی نمیکنه؟ نه پسر من بعد تولد این علیرضا ولد چموش دیگه حوصله غرولند تاجی رو ندارم. کلا حوصله زن جماعتو ندارم …
گاهی یه شب سری به منزل عصمت میزنم زن پدر داریه اشرافزادس از پس ترک اسب اومد، ولی دویست سال پیش حالا یه مادامه کاملس قهوه تو فنجون چکسلواک میاره آدم حظ میکند عصمت واسه مردش کیمیاس … تازه ژوهانسبورگ و موریس هم فقط عصمت باهام بود تاجی تا سالها نذاشت بیارمش تو کاخ همش اوقات تلخی مدام غرولندتر نمیدونی بزار زن بگیری اونوقت میفهمی…
وزیر فرهنگ در دیدار با اهالی فرهنگ، هنر و رسانه شهرستان بم مطرح کرد:
قرارگاه محرومیت زدایی از فرهنگ، به شرق استان کرمان می رسد
گفتنی است، در سفر یک روزه وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به استان کرمان، سیدمحمود اسلامی معاون توسعه منابع و مدیریت وزارت فرهنگ و سیدمجید پوراحمدی رییس صندوق اعتباری هنر جهت تسهیل در رفع موانع و مشکلات اهالی فرهنگ، هنر و رسانه شهرستان های شرق استان کرمان، وزیر فرهنگ را همراهی می کنند.
لازم به ذکر است، در پایان دیدار اهالی فرهنگ، هنر و رسانه شهرستان بم با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از محمد جزینی جانباز و شاعر بمی و نیز قاسم صدیق، یار دیرین دوران تبعید مقام معظم رهبری در ایرانشهر تجلیل به عمل آمد، همچنین وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ادامه سفر استانی یکروزه خود به استان کرمان عازم شهرستان جیرفت شد.
نماینده مردم مهاباد در مجلس یازدهم درخصوص ادامه یا رفع فیلترینگ میگوید که فیلتر کردن کلی اینترنت که الان آن را تجربه میکنیم، مصلحت نیست و باعث میشود که مشاغل زیادی را از دست دهیم و خدماتی که ادارات به مردم باید ارائه دهند، انجام نشود. از آن طرف ماجرا، ما زیر ساخت داخلی به این صورت که مدنظر است را نداریم و در سطح کشور امکانات برایمان فراهم نیست که بتوانیم همه جامعه را پوشش دهیم
جلال محمودزاده در گفتگو با «انتخاب» درخصوص ورود مجلس به مسئله گشت ارشاد، بیان کرد: «به باور من کار فرهنگی، کار گشت ارشاد نیست. در واقع باید دستگاههای دیگر مثل وزارت فرهنگ و ارشاد و سایر نهادهایی که کار فرهنگی انجام میدهند، در این خصوص تصمیمگیری داشته باشند. گشت ارشاد زمینه اینکه کار فرهنگی انجام دهد و با دیگران برخورد کند را ندارد. به این علت که نه تنها برای رعایت شئونات اسلامی نتیجه مثبتی به همراه نخوهد داشت بلکه باعث به وجود آمدن چنین مسائلی میشود؛ بنابراین باید در وظایف گشت ارشاد تجدید نظر شود و این مسائل را به متولیان امر بسپارند. مجلس هم قطعا به آن ورود پیدا میکند.»
این نماینده مجلس در پاسخ به اینکه آیا فیلترینگ شبکههای مجازی همچنان ادامه خواهد داشت، گفت: «به غیر از فعالیتهایی که بانکها، ادارات و دستگاههای دولتی دارند، در حال حاضر بیش از ده میلیون شغل در کشور در این بستر شکل گرفته و افراد زیادی در این راستا مشغول به فعالیت هستند.»
محمودزاده ادامه داد: «به نظر من فیلتر کردن کلی اینترنت که الان آن را تجربه میکنیم، مصلحت نیست و باعث میشود که مشاغل زیادی را از دست دهیم و خدماتی که ادارات به مردم باید ارائه دهند، انجام نشود. در نهایت باعث بیکاری و نارضایتی مردم از ادارات و دستگاههای دولتی و بانکها خواهد شد.»
نماینده مردم مهاباد ضمن تاکید بر اینکه فیلترینگ نباید ادامه پیدا کند، چون به ضرر کشور است، گفت: «از آن طرف ماجرا، ما زیر ساخت داخلی به این صورت که مدنظر است را نداریم و در سطح کشور امکانات برایمان فراهم نیست که بتوانیم همه جامعه را پوشش دهیم.»
با حضور مدیرکل آموزش و پرورش استان و معاون تربیت بدنی و سلامت کرمان:
کلاس درس تربیت بدنی با اعتبار ۷۵ میلیون تومان در مدرسه دخترانه جهاد بم افتتاح شد
به گزارش دفتر معاونت تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش استان کرمان محسن منوچهرینژاد در حاشیه افتتاح این کلاس اظهار داشت: امکانات به کار گرفته شده در کلاس درس تربیت بدنی این مدرسه به منظور ارتقای مهارتهای بنیادین حرکتی در فضایی به مساحت ۳۰۳ متر مربع با اعتباری بالغ بر ۷۵ میلیون تومان ایجاد شده است.
معاون تربیت بدنی و سلامت اداره کل آموزش و پرورش استان کرمان افزود: تجهیز این کلاس از محل اعتبارات معاونت تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش استان کرمان تامین شده است.
وی نردبان سوئدی، دیواره سنگ نوردی، چوب موازنه، تخته تعادل، نردبان افقی، نردبان و طناب معلق، نردبان چابکی و تجهیزات ژیمناستیک را از جمله تجهیزات این کلاس درس تربیت بدنی اعلام کرد.
منوچهرینژاد گفت: در مجموع ۳۶ کلاس درس تربیت بدنی تاکنون با اعتباری بالغ بر سه میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان در استان کرمان تجهیز شده است.
معاون تربیت بدنی و سلامت آموزش و پرورش استان کرمان هدف از اجرای این طرح را ارتقای سواد حرکتی دانش آموزان دوره ابتدایی با اولویت مدارس دخترانه عنوان کرد.
وی تاکید کرد: معلم تربیت بدنی، فضا، تجهیزات، و محتوای آموزشی چهار عامل مهم در کیفیت بخشی کلاس تربیت بدنی در آموزش و پرورش است
غزل ابتهاج همزمان در عین دارا بودن معیارهای ادبی سخن کلاسیک و رعایت استواری آن، هر چه را که می خواهد بگوید امروزیتر بیان میکند از این حیث او جز اولین کسانی است که طرزی نو در غزل پیش گرفتند.
منبع خبر