بهرام عظیمی کارگردان انیمیشن از آخرین وضعیت خود پس از بستری شدن در بیمارستان به دلیل آسیب دیدگی پای راست صحبت کرد و این تجربه را باعث آشنایی با آدم هایی متفاوت دانست.
به گزارش مهر، بهرام عظیمی کارگردان انیمیشن که چندی پیش در ناحیه پا دچار سانحه شده بود با اشاره اینکه وضعیت جسمانی اش در حال بهبود است، گفت: یک ماه پیش طی یک سانحه پای راست من از ناحیه لگن آسیب شدید دید که بلافاصله توسط آمبولانس به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شدم و بعد از گرفتن عکس متوجه شدند که استخوان ران پای راست من ترک های شدیدی خورده است.
وی ادامه داد: یکی از جراحان این بیمارستان گفت با توجه به اینکه من در سن ۵۰ سالگی هستم ۲ روش درمانی وجود دارد؛ اول اینکه همین استخوان را پیچ و مهره کرده و از پلاتین استفاده کنند تا استخوان مورد نظر ترمیم شود و یا اینکه تکه ای از استخوان را بریده و به جای آن پروتز گذاشته شود. جراح مورد نظر تاکید کرد که اگر سن من بالای ۶۰ سال بود حتما از روش دوم یعنی استفاده از پروتز استفاده می کردند اما به دلیل سنم از روش اول استفاده می کنند زیرا امکان جوش خوردن استخوان ها وجود دارد.
کارگردان انیمیشنهای «آقای ایمنی» در توضیح بیشتر روند درمانی خود گفت: در نهایت من را به بیمارستان خصوصی پاسارگاد منتقل کردند و جراحی پای من توسط دکتر جعفری زاده رییس بیمارستان که متخصص استخوان است، انجام شد ولی پس از گذشت چند روز از جراحی مشخص شد که ترک های استخوان به قدری زیاد است که خونرسانی لازم صورت نمی گیرد و امکان ترمیم استخوان وجود ندارد.
وی افزود: من را به بیمارستان معیری در بهارستان منتقل کردند تا در آن جا درمان دوم را که همان جراحی پروتز است انجام دهم ولی روز عمل مشخص شد که قطعه ای که باید در پای من نصب شود به دلیل تحریم ها در دسترس نیست. بهترین مدل این قطعه، آمریکایی است که بیمار می تواند تا آخر عمر از آن استفاده کند که نایاب نیست اما متاسفانه به دلیل تحریم ها بسیاری از داروها و لوازم پزشکی توسط برخی از افراد در اختیار بیماران قرار نمی گیرد تا در آینده قیمت بالایی برای آن در نظر گیرند.
عظیمی با اشاره به اینکه قطعه مورد نظر از ۴ تا ۲۰ میلیون تومان قیمت گذاری شده بود، گفت: خوشبختانه هم ریاست بیمارستان معیری پیگیر پیدا کردن این قطعه بود و هم دکتر ایازی معاون اجتماعی وزیر بهداشت، که در نهایت این قطعه پیدا شد و طی جراحی جایگزین استخوان مورد نظر شد.
وی تاکید کرد: طول درمان این جراحی که بتوان بدون عصا و واکر راه رفت ۲ ماه است پس من همچنان با واکر راه می روم اما دامنه فعالیت پای جراحی شده روز به روز بیشتر می شود.
کارگردان انیمیشن «سیم ششم» با بیان اینکه پیش از این تجربه بستری شدن در بیمارستان به مدت طولانی را نداشته است، توضیح داد: حضور سه هفته ای من در بیمارستان سبب شد تا با شخصیت ها، داستان ها و افراد مختلفی آشنا شوم که تجربه بسیار قابل توجهی به شمار می رود.
نتایج یک نظرسنجی: ۴۵ درصد مهاجران به دنبال درآمد بهتر هستند. نتیجه یک نظرسنجی نام ۱۰ کشور اول برای مهاجرت را اعلام کرده که براساس آن سه کشور سنگاپور، نیوزلند و آلمان بهترین مکانها برای مهاجرت شناخته شده اند.
به گزارش خبرآنلاین، سفر به خارج از کشور، درآمد زندگی مهاجران را ۲۱هزار دلار افزایش میدهد و بیشترین درآمد هم کارمندان کشورهای سوئد، سوییس و ایالات متحده آمریکا دارند.
این نتایج یک نظرسنجی است که نشان میدهد ۴۵درصد مهاجرین میگویند درآمدشان از زمانی که مهاجرت کردهاند افزایش پیدا کرده و ۲۸درصد آنها اصلا برای افزایش درآمد مهاجرت کردهاند. برای مثال در سوییس که به خاطر کوههای بلند و گرانی شناخته شده است، درآمد سالانه مهاجران ۶۱هزار لار افزایش پیدا کرده. در آنجا در آمد مهاجران سالی ۲۰۳هزار دلار است، ۲برابر متوسط جهانی.
در این نظرسنجی برای سال چهارم سنگاپور رتبه اول را در رابطه با رتبه بهترین کشورها برای کار و زندگی پیدا کرده. سوییس به دلیل هزینه زیاد برای بزرگ کردن کودکان رتبه هشتم را دارد.
جان گودارد رییس سازمان «اچ اس بی سی» که این نظرسنجی را انجام داد در این رابطه توضیح داد: سنگاپور شامل یک مجموعه کامل از چیزهایی است که یک مهاجر میتواند انتظار داشته باشد.
با وجود ویژگیهای مثبت فرهنگی و اقتصادی مهاجرت ۲۲۳۱۸ نفر از شرکتکنندگان نظرسنجی اعلام کردند که زنان در برخی از حوزهها به مشکل خوردهاند.
برای مثال یک چهارم زنان به دلیل مسائل اقتصادی مهاجرت کردهاند در حالی که این آمار برای مردان ۴۷ درصد است. از سویی زنان اکثرا نیمه وقت کار میکنند و میانگین درآمد آنها هم حدود ۴۲درصد کمتر از مرداد است.
به گزارش فارس، این واعظ و خطیب معروف تهران که بیش از ۷۰ سال از عمر خود را صرف تبلیغ تشیع کرده است، پس از یک دوره بیماری از ناحیه پا و ضعف مفرط جسمانی، به حالت اغما رفته و پزشکان، امید چندانی به بازگشت سلامت او ندارند.
حجتالاسلام شجاعی که عضو خانوادهای روحانی است و برادرانش، سیدعباس، سیدجلال، سیدحسین و سیدعلی، همه اهل منبر و مداحی بودهاند، در شمار آخرین شاگردان بازمانده از مرحوم محمدتقی فلسفی، واعظ سرشناس تهران و مبارز انقلابی (متوفی به سال ۱۳۷۷) است.
شجاعی که منبرهایش در دهههای شصت و هفتاد در تهران، هزاران نفر را به مجالس مذهبی و هیأتهای حسینی فرا میخواند، از اعضای هیأت امنای حسینیه فاطمیون تهران نیز هست.
او حدود ۳ ماه پیش به دلیل عارضهای در پا در بیمارستان سوم شعبان تهران بستری شد، اما با بهبود اوضاع جسمانی و برطرف شدن کسالت به خانه رفت.
حجتالاسلام شجاعی که در جوانی، شیخ رجبعلی خیاط را به عنوان استاد خود درک کرده است، چند بار و در پی ضعف مفرط جسمانی از طریق اورژانس به یکی از بیمارستانهای تهران انتقال یافت.
از این واعظ ۸۶ ساله به عنوان گنجینه خاطرات اهل منبر یاد میکنند؛ چرا که او در عمر خود علاوه بر مراجع تقلیدی، چون آیتالله بروجردی، آیتالله میلانی، آیتالله مرعشی نجفی و … با بسیاری از خطبا و وعاظ طراز اول کشور، همنشین بوده است.
این خطیب تهرانی در مجالس زیادی در کشورهای اروپایی و آسیایی نیز برای مردم سخنرانی کرده و اغلب منابرش با موضوع معاد بوده است. استفاده از خاطرات و موعظههای بزرگان از شیوههای منبرداری این واعظ نامی تهران است که بسیاری از مخاطبان، او را جانشین شایستهای برای استادش (مرحوم آیتالله تقی فلسفی) میدانند.
تعداد زیادی از مردم «ترینیداد»، جزیرهای در شمال ونزوئلا در دریای کارائیب، در خیابانها جمع شدهاند تا شناورهای زیبایی را که ساختهاند، به دریا بیاندازند. این بخشی از مراسم «حوسای» است؛ مراسمی مذهبی که توسط مسلمانان ترینیداد برگزار میشود. چیزی که، اما جالب توجه است، این است که چگونه این مراسم از هند به کارائیب رسیده است.
عاشورا، روز دهم ماه محرم است که در آن روز مردم به عزاداری برای یادآوری این تراژدی میپردازند. مسلمانان شیعه، در عراق، خود را با شمشیر، زخمی میکنند؛ در هند، عزاداران با تیغهای تیزی، به خود شلاق میزنند و برخی دیگر از شیعیان به مقبره امام حسین در عراق میروند. این مراسم، همچنین سمبلی از مقاومت و مبارزه شیعیان برای عدالت، به عنوان اقلیت جامعه مسلمانان است.
در ترینیداد، حدود ۱۰۰هزار مسلمان هستند که ۵ درصد جمعیت این جزیره را تشکیل میدهند. آنها مراسمی را در روز عاشورا برگزار میکنند. نام این مراسم «حوسای» است که برگرفته از نام «حسین» است. اولین مراسم حوسای، در سال ۱۸۵۴، تقریبا یک دهه بعد از اینکه اولین مسلمانان هندی برای کار به این جزیره آمدند، برگزار شد.
اما جزیره ترینیدال در آن زمان تحت استعمار انگلیس بود و تجمع بیش از اندازه، مجاز نبود. در سال ۱۸۸۴، مقامات بریتانیا ممنوعیتی را برای مراسم حوسای قرار دادند. حدود ۳۰هزار نفر، اما به خیابانها آمدند تا به این حکم، اعتراض کنند. نیروهای نظامی با شلیک گلوله به جمعیت، ۲۲ نفر را کشته و بیش از ۱۰۰ نفر را زخمی کردند. این حکم، بعدها لغو شد. حالا، اما سالگرد مراسم «قتلعام حوسای» یا «قتلعام محرم» در ذهن مردم اینجا باقی مانده است.
این روزها، مراسم حوسای در این جزیره، نه تنها یادآور حادثه کربلا است، بلکه یادآور افرادی است که در شورش ۱۸۸۴ کشته شدند. مسلمانان تیرینیداد، اما مانند سایر شیعیان جهان نیستند و مراسمشان کمی با آنها متفاوت است. مردم ترینیداد، شناورهایی را به شکل مقبرههای هندی میسازند و آنها را با رنگهای مختلف، تزئین میکنند و به دریای کارائیب میاندازند. مردم این جزیره به این شناورها «تادجا» میگویند.
هر تادجا از چوب، کاغذ و بامبو ساخته میشود. ارتفاع آنها از ۱۰ تا ۳۰ فوت، (۳ متر تا ۹ متر) متغیر است. شناورها توسط مردمی که طبل میزنند، تا ساحل دریا همراهی میشوند. دقیقا شبیه مراسمی که در «لوکنو»، یکی از شهرهای شمالی هند برگزار میشود. تادجاها که شبیه مقبرههای هندی هستند، برای مسلمانان نمادی از مقبره شهدا هستند.
در جلوی تادجا، دو مرد قدم میزنند که شکلهایی شبیه هلال ماه در دست دارند. یکی قرمز و دیگری سبز. قرمز نماد خون امام حسین است و سبز، نماد مسمومیت امام حسن، برادر امام حسین است.
مرداد ماه دو سال قبل غلامعلی حداد عادل، رئیس فرهنگستان زبانوادب فارسی درباره استفاده از واژههای تازه و جایگزین در کتابهای زیستشناسی که مورد استقبال دبیران، معلمان و دانشآموزان قرار نگرفته بود، گفت: «پذیرفتهنشدن این کلمهها طبیعی است مثل کفش نو میماند که روزهای اول پا را میزند، ولی بعدا پا در کفش جا میافتد.»
به گزارش شهروند، دو سال گذشت و این واژهها جا نیفتادند و این کفش هنوز هم اندازه پای دبیران، معلمان و دانشآموزانی که با زیست سر و کار دارند، نشده است و همچنان گلایهها پابرجاست. در طی سالهای گذشته، معادلسازی واژگان در بسیاری از کتب درسی با حاشیه همراه بوده، اما زیستشناسی از آن دست دروسی است که پذیرش واژگان معادل در آن دشوار است و همین هم دلیلی بوده که با شروع سال تحصیلی جدید بار دیگر نامش بر سر زبانها بیاید و بار دیگر حداد عادل دربارهاش نظر بدهد.
او روز گذشته درباره اعتراضهایی که بار دیگر به این مورد وارد شده، گفته «تقریبا دو سه سالی است که برخی افراد حول محور واژههای دروس زیستشناسی غوغا میکنند؛ اما در همه کتابهای درسی واژههای کاملا فارسی به کار برده شده است. فقط یک عده به واژههای زیستشناسی اشاره دارند که البته ما نیز با آنها صحبت کردیم، اما بعضی از آنها خیالات دیگری دارند.»
حداد عادل گفته که برخی از بیان این اعتراضها خیالات دیگری دارند و در حال جوسازیهستند. «منظور از جوسازی تحریک غیر منطقی است؛ درواقع باید استدلال کنند که این واژه دقیقا چه عیبی دارد، در هر صورت حرف منطقی از هر کسی شنیده شود، مغتنم است.» او گفته انتقادها را میشنوند و چنانچه منطقی باشد، میپذیرند و، اما این در حالی است که به گفته بسیاری از معلمان این درس تاکنون انتقادها آنطور که باید و شاید شنیده نشده و هر سال بر تعداد تغییرات بیشتر افزوده شده است.
واژههای قشنگی انتخاب نشدهاند
ندا معلمی است که در چند سال گذشته با چالش تغییر اسامی در کتابهای زیستشناسی مواجه بوده است. او در طی سالیان گذشته مقاطع دهم، یازده و دوازدهم را تدریس کرده و میگوید که مقطع دوازدهم در حال حاضر بیشترین تغییر را به خود دیده است. «اغلب اسامی که در زیستشناسی مورد استفاده است، معادل همان واژگان در زبان مقصد است؛ اما در حال حاضر این تغییرات بسیار گسترده و عجیب است. برای مثال به جای دندریت (رشتههای عصبی) از دارینه استفاده میشود. یا به جای واژه کروموزم که برای همگان معمول است، واژه «فامتن» جایگزین شده که برای شاگردانم هم این مورد قابل درک نبود. نمونه دیگر واژه اپیگلوت است -دریچهای در گلو که نای را از ریه جدا میکند- که حالا با عنوان برچاکنای از آن نام برده میشود.»
ندا میگوید در سه سال گذشته این تغییرات رفته رفته بیشتر شدند و حالا در کتاب زیست مقطع دوازدهم اکثر واژگان شامل این تغییر شدهاند و این اتفاق در گام نخست برای معلمان دشوار است. «از سالهای قبل که در دبیرستان زیست خواندیم و بعدها که دانشجوی این رشته شدیم، با یکسری واژگان مشخص آشنا شدیم و تصویری از این واژگان در ذهنمان نقش بست که حالا تغییر این تصویر و دیدن واژگان جدید اصلا برایمان قابل درک نیست.»
به گفته ندا این اتفاق برای بچهها هم غریب است و سر کلاس زمان بسیاری برای هضم و درک این واژگان میگذارد. «درنهایت میتوان به تغییرات عادت کرد. شاید نسلهای بعد راحتتر این موارد را بپذیرند و در ذهشان جا بیفتد، اما مسأله اصلی این است که واژههای قشنگی برای این جایگزینی انتخاب نشدهاند.»
دختری از محلهٔ اعیاننشین شهر از آن طرف نیمکت مدرسه گفت:” خیلی دلم میخواهد بدانم زندگی در خانههای دولتی چگونه است”. حتی در شهر کوچک ما، یورکشایر هم فاصلهٔ میان “دارا” و “ندار” کاملاً به چشم میآمد.
هالی ریچاردسون_بیبیسی؛ آن زمان ۱۰ سال داشتم، من و دو برادر بزرگترم همراه با مادرمان در خانههای دولتی زندگی میکردیم. من خیلی خوب میدانستم زندگی در خانههای دولتی چگونه است، اما چیزی نگفتم.
آن شب، بعد از مدرسه، در دامن مادرم از خشم زیر گریه زدم.
مادر و پدرم هر دو از خانوادههای کارگری بودند. یکی در خانوادهای به دنیا آمده بود که هفت خواهر و برادر در دو تخت میخوابیدند و دیگری در یکی از خشنترین محلههای لیدز پا گرفته بود. هر دو آنها در آرزوی آیندهٔ بهتر بزرگ شده بودند و هر دو زندگی خود را همراه با هم ساخته بودند تا اینکه توانسته بودند صاحب خانه شوند.
اما وقتی من پنج سالم بود، آنها از هم جدا شدند. من و خواهر و برادرهایم تماموقت پیش مادر بودیم. ناگهان من متوجه اهمیت پول شدم، چون ما اصلاً پول نداشتیم. خانه را ناچار شدند برای پرداخت بدهیها بفروشند. برای مادرم، از دست دادن زندگی که آن را ذرهذره با تلاش فراوان ساخته بود و جدا شدن از شهر و دیار زادگاهش، سقوط محض بود و همه اینها یکشبه اتفاق افتاد.
اولین اثاث خانهٔ ما در اتاق نشیمن خانهٔ دولتی، مبل قدیمی تختخوابشویی بود که همه با هم روی آن میخوابیدیم و یکی از دوستان مهربان خانوادگی آن را به ما بخشیده بود. گاهی آنقدر بیپول میشدیم که ناچار بودیم شب را بدون برق و با نور شمع سر کنیم چون توانایی پرداخت پول برق را نداشتیم و ناچار میشدیم پول قرض کنیم تا بتوانیم روز بعدش بدهی کارت پیشپرداخت را صاف کنیم.
هر چند تعریف فقر در طول این سالها تغییر کرده است اما حالا میدانم زمانی که بچه بودم، بنا بر معیارهای آن زمان ما رسماً زیر خط فقر زندگی میکردیم. با معیارهای امروز، یک زوج با دو فرزند باید حداقل ۱۸۹۰۰ پوند در سال (۳۶۳ پوند در هفته) در بیاورند تا حداقل درآمد را داشته باشند. از آنجا که ما سه فرزندیم و مادرم هم تنهاست، اگر با همین شرایط بزرگ شوم و خانوادهام در همین شرایط بماند، ما باز هم فقیر خواهیم بود.
وقتی ۱۳ ساله بودم، مادرم تلاش کرد با پول خودش خانهای در محلهٔ بهتری از شهر اجاره کند تا بتواند ما را به دبیرستان بهتری بفرستد که با اتوبوس یک ساعت راه بود. مادرم شغل تازهای پیدا کرده بود که خوب بود اما او پس از سالها در خانه ماندن و نگهداری و مراقبت از ما دوباره وارد بازار کار شده بود و دستمزد او به سختی کفاف اجاره، صورتحسابها و خوراک سه بچهٔ کوچک را میداد. وضعیت اجاره هم ثبات نداشت، صاحبخانه هر چند وقت یک بار دستور جدیدی میداد و ما در هراس دائمی از دست دادن خانهمان بودیم، چون میترسیدیم او اجاره را بالا ببرد یا تصمیم بگیرد خانه را بفروشد.
مدرسهٔ جدید اول برایم سخت بود، احساس میکردم به آنجا تعلق ندارم. دوستی داشتم که او هم گذشتهای مثل من داشت؛ او تنها کسی بود که با او راحت درد دل میکردم. با دیگران باید همیشه بخشهایی از زندگیام را پنهان میکردم، هیچکس نمیدانست که روپوش مدرسهام را با اعانهٔ دیگران خریده بودم. ازسر زدن به مکدونالد وسط شهر وحشت داشتم، چون گاهی مجبور بودم با دوستان به آنجا برویم و من پول نداشتم.
یادم میآید که چقدر ناراحت شدم وقتی یکی از دوستان نزدیکم در مدرسه گفت خسته شده است از بس از مادرش خواسته است تا ما را به جاهای مختلف ببرد و همیشه مرا به خانهاش دعوت کرده است. او میخواست بداند چرا هیچوقت مادر من ما را جایی نمیبرد و چرا من هیچوقت او را به خانهمان دعوت نمیکنم.
حقیقت این بود که من خجالت میکشیدم. با اینکه ما حالا در محلهٔ “خوب” شهر زندگی میکردیم اما هیچوقت ماشینمان بنزین کافی نداشت و دوستانمان فقط روزهای اول بعد از دریافت حقوق میتوانستند بیایند، چون کمی خوراکی در یخچال و کمی اعتبار برای مصرف برق داشتیم. چطور میتوانستم حقیقت را به او بگویم؟
میتوانستم تصور کنم که مادروپدر دوستم دربارهٔ خانوادهٔ من فکر میکردند که “عرضهٔ زندگی کردن ندارند” و با تحقیر به ما نگاه میکردند. واقعیت این بود که مادرم حتی دوستان خودش را هم به خانهمان دعوت نمیکرد چون نمیتوانست غذا و خوراک بیشتری بخرد.
حالا خجالت میکشم که این را بگویم ما با اینکه واجد شرایط بودیم هرگز در مدرسه غذای رایگان دریافت نکردیم و من و مادرم مرتب در این مورد جرّوبحث میکردیم.
سالها پس از تمام شدن مدرسه، باز به پنهان کردن گذشتهٔ خانوادهام ادامه دادم. میتوانستم متناسب با وضعیت طرف مقابلم خودم را بالا یا پایین برم. اما نتیجهٔ آن همه سال رنگ عوض کردن در مدرسه این بود که از اینکه نمیتوانستم به خانواده و ریشههایم افتخار کنم، خیلی شرمسار بودم و این شرم همیشه با من بود، هر کاری میکردم و هر جا میرفتم.
و انگار فقط من نیستم در این دنیا که از گذشته و خانوادهٔ فقیرم احساس شرم میکنم و با این احساس بزرگ شدهام. تعداد بچههایی که با فقر بزرگ میشوند رو به افزایش است اما از طرف دیگر بنابر گزارشهای دولتی، تعداد بچههایی که در مدرسه غذای رایگان دریافت میکنند هم کاهش یافته است (بجز برنامهٔ جهانی تغذیهٔ رایگان). چرا چنین است؟
حالا خجالت میکشم که این را بگویم ما با اینکه واجد شرایط بودیم هرگز در مدرسه غذای رایگان دریافت نکردیم و من و مادرم مرتب در این مورد جرّوبحث میکردیم. من نمیخواستم احساس شرم یا بیچارگی یا حقارت کنم. خیلی خوب میدانستم که این کار چقدر به مادرم کمک میکرد. با این وضع او ناچار میشد با اندک پولی که در کیف پولش داشت، غذایی سرهم کند و بستهبندی کند و بدهد من به مدرسه ببرم. وقتی به این کارم فکر میکنم، از خودم بدم میآید. ممکن است فکر کنید من بچهٔ لوس و قدرنشناسی بودم که کمکی که به او میشد را رد میکرد اما من فقط بچهای بودم که دلش میخواست مثل بقیهٔ بچهها باشد.
بزرگتر که شدم دانشگاه رفتن چیزی بود که فکرش را هم نمیکردم. در مدرسه احساس میکردم انگار برای بیشتر بچهها این فرض مسلمی است که به دانشگاه بروند اما من فکر میکردم توانایی مالی این کار را نداریم. معلممان امکانات و وامهای تحصیلی را برایمان توضیح داد و ناگهان احساس کردم این کار محال نیست. دوست داشتم درس بخوانم. آرزویم این بود که روزی نویسنده شوم و مادرم هم بسیار از تصمیم من به هیجان آمده بود. از این رو برای ادامهٔ تحصیل در دانشگاه متروپولیتن لیدز در رشتهٔ روزنامهنگاری درخواست دادم و پذیرفته شدم.
از مقدار پولی که توانستم از صندوق وام دانشجویی بگیرم احساس توانگری میکردم. من ۲۴۰۰۰ پوند وام دانشجویی گرفتم تا دورهٔ تحصیلم را بگذرانم و سالانه حدود ۳۰۰۰ پوند هم کمکهزینهٔ تحصیلی دریافت میکردم. بازپرداخت این وامها به اندازهٔ عمری با امروزم فاصله داشت و نیازی نبود که احساس واقعی زیر بار قرض بودن داشته باشم.
در سالنهای دانشگاه چنین به نظر میرسید که انگار همه در یک سطح هستیم بدون در نظر گرفتن زمینهها و این که از کجا آمده بودیم اما هر بار موقع تعطیلات میرسید دوستان جدیدم به خانههای خودشان میرفتند یا برای کارآموزیهای هیجانانگیز بدون دریافت پول به لندن سفر میکردند. در این زمان مادرم خانهای اجاره کرده بود که اتاق اضافی نداشت. اگر به خانه برمیگشتم، باید روی کاناپه میخوابیدم. من نمیتوانستم در دورههای کارآموزی شرکت کنم و بهجای آن در فروشگاه کفش محلی کار میکردم و کفش ورزشیهایی میفروختم که خودم هیچوقت پولم نمیرسید بخرم و به این ترتیب میتوانستم اجارهٔ اتاق دانشجوییام را بپردازم.
بعد از فارغالتحصیلی، بخت به من رو کرد. شغل فروش کفش به شغل تماموقت ویرایش وبسایت شرکتی در ادارهٔ این شرکت در ادینبورگ تبدیل شد. آپارتمان مشترک ارزانی پیدا کردم و به آنجا نقل مکان کردم. دلواپس پرداخت اجارهام بودم اما احساس میکردم حداقل پیشرفت کردهام چون از جایی که در آن بزرگ شده بودم دور شده بودم و همه احساس شرم و ننگ که در ذهنم داشتم را در آنجا گذاشته بودم.
حقیقت تلخ این است که همه کسانی با گذشتهای مثل من چنین شانسی نمیآورند. بنا به گزارش سال ۲۰۱۶ پرینس تراست، مؤسسهٔ خیریه کمک به جوانان در بریتانیا، ۴۴ درصد از جوانان با خانوادههای فقیر کسی را نمیشناسند تا به آنها در پیدا کردن شغل کمک کند در حالی که در بین همسالان آنها که وضع مالی و خانوادگی بهتری دارند، این رقم به ۲۶ درصد میرسد.
به هر حال حتی اگر به دانشگاه بروی و کار خوبی هم پیدا کنی، موقعیت اجتماعی تو یکشبه تغییر نمیکند. در واقع، مزیتهای برتریهای دیگران را بهتر متوجه میشوی. وقتی اولین کارم را به دست آوردم خیلی هیجانزده شدم، اما با وجود این هیجان مدام نگران این بودم که اگر اتفاقی بیفتد و من این کار را از دست بدهم یا مرا بیرون کنند، هیچ پشتوانهای ندارم. هیچ چیز نبود که بتوانم به آن تکیه کنم و این فکر اغلب شبها خواب از سرم میپراند.
چندی پس از پایان تحصیلاتم، بعضی از دوستانم با کمک والدینشان، شروع به خریدن اولین آپارتمان زندگیشان کردند. سال گذشته در بریتانیا، دوسوم (۶۲ درصد) افراد خوششانس زیر ۳۵ سالی که توانسته بودند برای اولین بار ملکی برای خود بخرند با کمک دوستان یا فامیل موفق به این کار شده بودند. در همان زمانی که آنها صاحب ملک میشدند من کمکم حقوق بیشتری دریافت کردم به طوری که از تمام اعضای خانوادهام بیشتر حقوق میگرفتم و حتی به یکی از آنها در پرداخت اجارهٔ خانهاش کمک میکردم. وقتی دوستانم دربارهٔ حمله به یخچال پر از خوراکی خانه وقتی برای تعطیلات سال نو میرفتند، حرف میزدند، من در سکوت پول جمع میکردم تا بتوانم خرج خرید هفتگی و تعمیر ماشین قدیمی و خراب مادرم را بدهم.
حرف مرا اشتباه برداشت نکنید، میدانم که من هم از مزایایی برخوردار بودهام. من سفیدپوست هستم و میدانم که برای شروع کار این مزیت بزرگی محسوب میشود.
میبینید که شرم فقیر بودن فقط به پول نداشن مربوط نیست. نداشتن اعتمادبهنفس به کسی که هستی و آنچه استحقاق آن را داری، هم هست.
درست مثل من که با یافتن شغل خوب خودم را “خوششانس” میدانستم و آن را حاصل مهارت یا پشتکار خودم نمیدانستم.
وقتی برای اولین جلسهٔ مصاحبهٔ کاری دعوت شدم احساس میکردم از آدمی که سابقهٔ ۱۰ دورهٔ کارآموزی بدون پول زیر بغلش دارد، کمتر میدانم.
زمانی مردی مرا دعوت کرد تا به دیدن والدین متمولش بروم و من این قرار را بههم زدم چون از آنچه آنها ممکن بود دربارهٔ من فکر کنند، میترسیدم.
این روزها زندگیام با شغلی که آن را دوست دارم میگذرد، با دو دوست دیگرم آپارتمان کوچک اما قشنگی اجاره کردهایم و حالا حتی پول کافی برای سفر به کنار دریا را هم دارم.
همیشه تلاش میکنم مقداری پول برای پشتوانه پسانداز کنم چون اگر اوضاعم خراب شود تنها راهی که برایم میماند این است که روی کاناپهٔ خانهٔ مادرم بخوابم.
پس از سالها شانه خالی کردن از این موضوع، سرانجام خیلی باز و روشن در مورد موقعیتمان با مادرم صحبت کردم. نمیتوانستم تصور کنم پاک کردن اشکهای دختری که برای تو تعریف میکند چقدر از زندگیاش شرمگین بوده است ممکن است اینقدر دشوار باشد. زندگیای که مادرم مدام با تلاش و کار سخت میخواست بهترین شرایط را برای من فراهم کند.
این شرمساری واقعی من است و چیزی است که هیچکدام از ما هرگز نمیتواند بر آن سرپوش بگذارد.
باشگاه خبرنگاران جوان نوشت: تهیهکننده سریال «آوای باران» از آخرین وضعیت ساخت فصل دوم این مجموعه تلویزیونی خبر داد و تاکید کرد که هیچکدام از بازیگران این سریال انتخاب هنوز انتخاب نشدهاند.
محمد هاشمیاصل، تهیه کننده سریالهای تلویزیونی، در خصوص ساخت فصل دوم سریال آوای باران گفت: «فصل دوم سریال آوای باران در مرحله سیناپس قرار دارد. این سریال هشتاد قسمتی است و ما فیلمنامه را به مرکز امور نمایشی سیما ارائه دادیم؛ آنها هم به شبکه یک سپردند.»
در حالی که پیش از این به حضور الهام چرخنده در این سریال اشاره شده بود، هاشمیاصل در خصوص انتخاب بازیگران عنوان کرد: «طبیعی است که برخی از بازیگران فصل قبل در این فصل هم حضور خواهند داشت؛ اما هنوز ما با هیچ بازیگری مذاکره نکردهایم. اصلا این مجموعه هنوز به مرحله انتخاب بازیگر نرسیده است. حتی من با آقای سهیلیزاده (کارگردان) هم هنوز گفتگویی نداشتهام. فعلا در حال نگارش فیلمنامه هستیم. فصل دوم این سریال در دو فاز ساخته میشود.»
هاشمی اصل بیان کرد: «فعلا بجز آقای کاظمیپور با هیچ یک از عوامل صحبت نکردهام؛ فقط به صورت دوستانه با سیاوش خیرابی درباره ساخت فصل دوم سریال آوای باران صحبت داشتم.»
فصل اول سریال «آوای باران» به کارگردانی حسین سهیلیزاده و تهیهکنندگی محمد هاشمی اصل سال ۹۲ از شبکه سه سیما پخش شد.
ساعاتی پیش اعلام شده بود که الهام چرخنده در فصل دوم این سریال نقش رییس باند گداها را ایفا خواهد کرد.
سیدمحمد دبیرسیاقی، پیشکسوت ادبیات و از شاگردان علامه دهخدا، در سن ۹۹سالگی درگذشت.
محمدجواد حضرتی – مدیرکل میراث فرهنگی استان قزوین – با تأیید خبر درگذشت این نویسنده، پژوهشگر و مصحح متون کهن ادبیات فارسی به ایسنا گفت: متأسفانه ایشان امروز صبح (۱۶ مهرماه) نزدیک اذان صبح از دنیا رفت. زمان مراسم تشییع هنوز مشخص نیست و منتظر یکی از فرزندانشان که در خارج از ایران زندگی میکند هستیم. اما احتما روز چهارشنبه یا پنجشنبه به خاک سپرده میشود.
سیدمحمّد دبیرسیاقی (زادهٔ ۴ اسفند ۱۲۹۸ خورشیدی در قزوین) پژوهشگر، نویسنده، شاعر، مدرس ادبیات فارسی و مصحح متون کهن پارسی و از شاگردان دهخدا بود. او در سالهای ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۴ در گردآوری لغتنامه دهخدا با علیاکبر دهخدا همکاری داشت و از نخستین دستیاران دهخدا بود؛ مدت ۹ سال با علامه علیاکبر دهخدا در تنظیم مطالب حروف «ظ»، «ض»، «ل» و «پ» و ۱۱ سال با دکتر محمد معین در «لغتنامه دهخدا» و در انجمن ایرانشناسی همکاری داشت. پس از پایان تالیف لغتنامه دهخدا، بنا به وصیت علامه دهخدا در کنار دکتر معین و دکتر سیدجعفر شهیدی به بررسی و تالیف لغتنامه پرداخت. دهخدا از او به عنوان یک جوان کوشا در زمینه تنظیم لغتنامه یاد کرده است.
دبیرسیاقی نزدیک به ۸۰ متن ادبی و تاریخی را تصحیح و منتشر کرده است، که از میان آنها میتوان به «شاهنامه فردوسی»، «دیوان منوچهری»، «نزههالقلوب»، «فرهنگ سُروری و سلطان جلالالدین خوارزمشاه» و «تصحیح لغت فرس اسدی طوسی» اشاره کرد.